گفتار دوم: شرايط امر به معروف و نهى از منكر
در ميان فقيهان و عالمان دين، معروف است كه امر به معروف و نهى از منكر مشروط به چند شرط است و بدون آنها، اين فريضه واجب نيست. از آنجا كه اين فريضه، ناظر به مصالح عمومى جامعه است، اهميت اين شرايط آشكارتر مىگردد. غالبا براى اين فريضه چهار شرط برمىشمارند :
.1 شناختن معروف و منكر؛
.2 احتمال تأثير؛
.3 اصرار بر ادامه منكر و ترك معروف؛
.4 موجب مفسده نبودن اجراى آن؛ (48)
.5 پايبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود.
البته شرط پنجم، مورد اختلاف و گفت و گوى بسيار است.
اين شرايط برگرفته از دستورات و تعليمات معصومينعليهم السلام و پارهاى اجتهادات و تفسيرات بوده است. حال ببينيم معناى اين شرايط و ديدگاه امام علىعليه السلام درباره آنها چيست.
كسى كه خود شناختى از معروف و منكر ندارد، چگونه مىتواند ديگرى را به آن يك هدايت كند و از اينيك باز دارد؟ بيشتر مشكلات نيز ناشى از جهل به معنا و مصداق معروف و منكر است و بسا بر اثر ناآشنايى با مصاديق ايندو، كسانى امر به معروف و نهى از منكر كردهاند و خود را برحق پنداشتهاند. از اينرو بيشتر فقيهان تصريح مىكنند كه آمر به معروف بايد خود معروف را بشناسد: «يا آن كه امر به منكر و نهى از معروف نكند. (49) » و «تا از اشتباه در انكار، ايمن ماند. (50) » از اينرو شايد نيازى به ذكر اين شرط نباشد؛ چرا كه امر به معروف، يعنى امر به معروف نه چيز ديگر، و نهى از منكر، يعنى نهى از منكر و بس. با اين همه در فرهنگ دينى ما بر اين شرط تأكيد فراوانى شده است كه ما نيز بدان خواهيم پرداخت.
امام علىعليه السلام، از زبان رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نقل مىكند كه ايشان فرمود: «تنها كسى امر به معروف و نهى از منكر مىكند كه اين سه صفت در او باشد: ...بدانچه امر مىكند دانا باشد و از آنچه نهى مىكند آگاه باشد. (51) » ليكن از اين نكته بديهى بسيارى غفلت كردهاند؛ تا آنجا كه امام از كسانى كه منكر را معروف، و معروف را منكر مىپندارند، گله مىكند و از آنان به خدا پناه مىبرد. اينگونه كسان به سبب آنكه در مسائل دينى خويش، سنت پيامبر را كنار گذاشته و از پيروى او تن زدهاند، در تاريكىهاى شبهات گام مىزنند و هر چه را بشناسند، معروف، و آنچه را نشناسند، منكر مىپندارند و در حقيقت خود را معيار معروف و منكر قرار مىدهند: المعروف عندهم، ماعرفوا والمنكر عندهم، ماانكروا. (52) اين جهل به معروف و منكر، نتيجه آن است كه هر كس خود را پيشواى خويش دانسته است و بدينترتيب در اين زمينه به اجتهاد خود متكى است.
از ديدگاه امام، شناختن معروف و منكر از ضروريات اجراى اين فريضه است. اما مشكل اصلى آن است كه غالبا شناخت نادرستى از ايندو مفهوم داريم و گاه منكر را معروف و معروف را منكر مىپنداريم. اين واژگونى در نظام ارزشى معروف و منكر، زاده آن است كه افراد به جاى آنكه پيرو پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، تابع قرآن و دنبالهرو جانشينان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم باشند، خود را مقياس معروف و منكر مىپندارند و براساس دريافتها و پنداشتهاى خويش عمل مىكنند. اين تلقى معكوس و غلط، گاه چندان پابرجا مىشود كه حتى ممكن است نزدشان معروف از منكرى ناشناختهتر باشد. (53) اين پيامد، فراورده خودمحورى و خودمدارى افراد و جامعه است و هنگامى پديدار مىشود كه جز آنچه را خود به رسميت مىشناسند و جز دانستههاى خود را، دانش نمىدانند و خود را غايتالقصواى معرفت مىپندارند و به گفته امام: «آنچه را خود نپذيرد، علم بهحساب نيارد و جز شيوه خود، شيوه ديگرى را به رسميت نشناسد. (54) » حاصل اين نوع نگرش، انحطاط علمى و اخلاقى جامعه است و بسته بودن آن بر روى هر نوع انديشه مبتنى بر سنت نبوى و مسلك علوى.
از اين مسئله به نكته ديگرى مىرسيم كه فقيهان بر آن بسيار ـ و بهجا ـ تأكيد كردهاند و آن اينكه امر به معروف و نهى از منكر، بايد در امور مسلم و قطعى دينى باشد، نه در امور اجتهادى. براى مثال اگر مجتهدى روزه گرفتن را در سفر مجاز دانسته باشد و مكلفى به تقليد از او در سفر خود روزه بگيرد، ديگرى نمىتواند اين كار را منكر دانسته، او را نهى كند. بسيارى از بدفهمىها و برداشتهاى ناصواب نتيجه بىتوجهى به اين نكته ظريف است. هيچكس نبايد و نمىتواند، خود را ملاك و مقياس معروف و منكر بپندارد و جز در امور قطعى و مسلم، همواره بايد احتمال دهد كه آنچه را منكر مىپندارد، معروف باشد؛ همانگونه كه عكس آن نيز صادق است.
امام علىعليه السلام كه خود معيار حق و حقيقت و از سرچشمه وحى سيراب شده بود، اين نكته را همواره رعايت مىكرد و در مواردى كه مسئله قطعى به نظر نمىرسيد، افراد تحت حاكميت خود را مجاز مىدانست تا طبق نظر خود رفتار كنند. نمونه اين مسئله در جنگ صفين رخ داد : از نظر امام وجود معاويه در مسند قدرت، از مصاديق بارز منكر بود و مسلمانان موظف بودند كه اين منكر را از جامعه بزدايند و در نتيجه جنگ با او و خلع يد از او بهترين نمونه نهى از منكر بهشمار مىرفت، اما پارهاى مسلمانان در اين مورد ترديد داشتند. از آنجا كه نصى در اين زمينه وجود نداشت، آنان درباره اجتهاد امام و تشخيص او مردد بودند و گاه اين ترديد را آشكار مىساختند و از حضور در جنگ پرهيز مىكردند. امام نيز هر چند حقيقت را آشكار مىديد و خود را برحق و معاويه را بر باطل مىدانست، به اين آزادى در ترديد احترام مىگذاشت و اجازه مىداد كه هر كس در اين باب درنگ و ترديد كند و آنچه را صلاح مىداند، پيش گيرد.
ربيع بن خثيم يكى از اين كسان بود كه درباره عادلانه بودن جنگ امام با معاويه ترديد داشت. بدين رو همراه عدهاى از يارانش نزد امام آمد و گفت: «اى اميرمؤمنان، ما با وجود شناخت فضل و برترى تو، در اين پيكار [داخلى] شك داريم و نه ما و نه تو و نه ديگر مسلمانان هيچكدام از وجود افرادى كه با دشمنان برونمرزى پيكار كنند، بىنياز نيستيم. پس ما را در برخى مرزها بگمار كه آنجا باشيم و در دفاع از مردم آن مناطق بجنگيم. (55) » امام نيز به جاى اصرار بر حقانيت خود و واداشتن آنان به همراهى با خود، با خوشرويى عذر او را پذيرفت و او را به حدود رى فرستاد تا به ديگر وظايف سپاهيگرى مشغول شود.
در آغاز همين جنگ، باز عدهاى كه عبيدة السلمانى در رأس آنان بود، نزد امام آمدند و گفتند: «ما با شما خارج مىشويم و اردوگاه شما را ترك نمىكنيم. اما جداگانه اردو مىزنيم، تا در كار شما و شاميان بنگريم. پس هر كه را ديديم كه مىخواهد آنچه را بر او روا نيست، انجام دهد و يا دانستيم كه در پى سركشى است، بر ضد او خواهيم بود.» امام نيز به آنان چنين پاسخ داد: «خوش آمديد، مرحبا. اين همان دريافت ژرف دين و آگاهى به سنت است. هر كه بدان خشنود نباشد، پس او خيانتكار و بيدادگر است. (56) » نكته ديگر درباره شرط علم، آن است كه آيا كسب علم براى امر به معروف واجب است يا خير . به تعبير فنى و اصولى آن، آيا علم براى امر به معروف و نهى از منكر، شرط وجوب است، يا شرط واجب. براى مثال آيا علم همچون استطاعت نسبت به حج است كه هرگاه حاصل شد، حج بر مكلف واجب مىشود و تحصيل استطاعت واجب نيست، يا آنكه همچون طهارت براى نماز بهشمار مىرود كه بايد آن را كسب كرد و نمىتوان به عذر بىطهارتى نماز را فرو گذاشت. به تعبير ديگر امر به معروف بر شخص جاهل واجب نيست، يا آن كه جاهل نيز مكلف به كسب علم و سپس امر به معروف است؟ تفاوت قضيه آنجا آشكار مىشود كه اگر علم را شرط وجوب دانستيم، عملا اين فريضه از گردن بسيارى كسان ساقط مىشود و افراد زيادى از شمول حكم خارج مىگردند و اين با فلسفه اصلى اين فريضه سازگار نيست. اما اگر بر آن رفتيم كه اين شرط، شرط واجب است، در آن صورت بر عالمان، بالفعل واجب است و افراد جاهل نيز مكلفند تا معروف و منكر را بشناسند و به اجراى اين فريضه بپردازند.
برخى فقيهان، همچون شهيد اول، علم را شرط وجوب دانسته و آن را از جاهلان ساقط شمردهاند . حال آنكه ديگرانى چون شهيد ثانى در چند و چون اين شرط مناقشه كرده و آن را شرط واجب و لازمالتحصيل شمردهاند. (57) از فقهاى معاصر نيز امام خمينى، اين شرط را، شرط واجب شمرده و همگان را مكلف به كسب آن كرده و فرموده است: «آموختن شرايط امر به معروف و نهى از منكر و موارد وجوب و عدم آن، واجب است. (58) » با توجه به جايگاهى كه امر به معروف و نهى از منكر در نظام فكرى امام علىعليه السلام دارد و آن همه تأكيدات ايشان بر اجراى اين فريضه و اهميت آن ـ كه به آنها اشاره شد ـ به نظر مىرسد كه ايشان هيچ شرطى را براى تعطيل آن موجه نمىشمارد و مىكوشد تا زمينه رشد و گسترش اين فريضه فراهم آيد. (59) حساسيت ايشان در باب صلاحيت آمر و ناهى اعجاب برانگيز است. به گفته عطار نيشابورى، روزى حضرت به بصره آمد، مهار شتر بر ميان بسته و سه روز بيش درنگ نكرد. و فرمود منابر بشكنند و مذكران را منع كرد. و به مجلس حسن [بصرى] شد و از او سؤال كرد كه "تو عالمى يا متعلم؟ " گفت: "هيچ. دو سخنى كه از پيغمبر به من رسيده است، بازمىگويم.» مرتضىعليه السلام او را منع نكرد و گفت: "اين جوان شايسته سخن است". (60) ماجراى مواجهه امام با حسن بصرى را معالمالقربه مفصلتر نقل مىكند. به روايت او، امام چون حسن را ديد كه براى مردم وعظ مىگويد، از او پرسيد: «ستون دين چيست؟» پاسخ داد: «ورع.» باز پرسيد: «آفت آن كدام است؟» گفت: «طمع. (61) » آنگاه حضرت به او اجازه ادامه سخن داد. ماجراى منبر شكستن و واعظان را منع كردن، در صورت صحت، نشان از اهميت اجتهادى نبودن امر به معروف و نهى از منكر دارد. از آنجا كه غالب مذكران گرايش به معروفتراشى و منكر سازى داشتهاند و به نام دين چيزهايى را حلال و چيزهايى را حرام مىكردهاند، امام آنان را از اين كار بازمىدارد و چون مىبيند كه حسن بصرى از خود چيزى نمىگويد و در اين باب، تابع پيامبر است و راوى سخنان او، او را تأييد مىكند و اجازه ادامه كار را به او مىدهد. همچنين تأكيد امام در باب نقش عالمان و حليمان در اجراى اين فريضه، (62) گوياى نقش علم در لزوم امر به معروف و نهى از منكر است. اما از سوى ديگر دانا بودن و ضرورت علم در اين مسئله، به معناى سقوط آن از گردن جاهلان نيست. تأكيدات امام در باب اين فريضه چنان قاطع و عام است كه هر جاهلى را موظف مىكند و نخست خود معروف و منكر را درست بشناسد و بياموزد و سپس اجراى آن را پيشه خود كند.
در عبادات فردى، مكلف موظف به انجام تكاليف خود است و احتمال قبول يا عدم قبول، رافع تكليف نيست. بدين رو هر مكلفى مثلا بايد نمازهاى واجب را به جاى آورد و نمىتواند به ادعاى اين كه نمازش ممكن است پذيرفته نشود و مؤثر نباشد، آن را ترك كند. اما در احكامى چون امر به معروف و نهى از منكر كه ناظر به مصالح عمومى است، شرط تأثير اين فريضه را از مسخ مىرهاند. هدف از امر به معروف و نهى از منكر، پرگويى و عقدهگشايى نيست، تا ادعا كنيم: من آن چه شرط بلاغ است با تو مىگويم
تو خواه از سخنم پند گير، خواه ملال در اينجا سخن از اداى يك تكليف اجتماعى و كوشش براى حصول نتيجه است. آمر به معروف كسى است كه مىكوشد، معروفها را در جامعه محقق كند و منكرها را از ميان بردارد. از اين رو بايد اجراى فريضهاش مؤثر باشد، نه لغو. پس بىشك يكى از شرايط امر به معروف و نهى از منكر، توجه به همين «تأثير» است. اما در اينجا دو مسئله پيش مىآيد: . 1 اگر عنصر تأثير حضور نداشت، آيا اين فريضه از وجوب خود خارج مىشود؟ . 2 مقصود از تأثير چيست؟
فقيهان درباره شرط تأثير و نقش آن در سقوط وجوب يا عدم آن ـ همچون شرط علم ـ به دو راه رفتهاند: گروهى معتقدند در صورتى كه آمر به معروف احتمال قوى بدهد كه امر به معروف و نهى از منكرش تأثيرى ندارد، ديگر بر او واجب نيست كه امر به معروف و نهى از منكر كند . براى نمونه محقق حلى درباره اين شرط مىگويد كه هرگاه آمر به معروف احتمال غالب بدهد يا علم پيدا كند كه امر به معروفش مؤثر نيست، ديگر بر او واجب نيست كه امر به معروف كند. (63) اما فقيهانى مانند امام خمينى، در اين باب نظر ديگرى دارند و مىگويند: «با ظن قوى به عدم تأثير، وجوب آن ساقط نمىشود (64) » و هر نوع احتمال عقلايى در باب تأثير را براى وجوب امر به معروف كافى مىدانند. (65) اگر آمر به معروف يقين داشته باشد كه امر به معروف او تأثير ندارد، تكليف چيست؟ آيا اين فريضه ساقط مىشود، يا آنكه بايد شرط تأثير را پديد آورد؟ اهميت طرح اين سؤال هنگامى آشكارتر مىشود كه ما اين فريضه را در گستره اصلى آن و از منظر امام علىعليه السلام بنگريم. از ديدگاه ايشان اساسا امر به معروف و نهى از منكر، محور احكام دين و خاستگاه اقتدار دينى و تشكيل حكومت اسلامى است. امر به معروف و نهى از منكر، فريضهاى در كنار فرايض ديگر همچون نماز و روزه نيست؛ بلكه شالوده ديگر احكام و شيرازه دين بهشمار مىرود . همه نيكىها و جهاد در راه خدا، در كنار امر به معروف و نهى از منكر، چون دميدنى است به درياى مواج و پهناور. (66) همچنين از نظر امامعليه السلام غايت دين چيزى نيست، جز امر به معروف و نهى از منكر . (67) در جاى ديگر امام، امر به معروف و نهى از منكر را، عبارت از دعوت به اسلام مىداند. (68) همچنين ايشان ترك اين فريضه را زمينهساز اقتدار اشرار و مستجاب نشدن دعاها مىدانند . (69) با اين همه تأكيدات در باب اين فريضه و نقش آن در بهداشت و سلامت جامعه، به پرسش خود بازمىگرديم كه در صورت عدم تأثير امر به معروف، آيا وجوب آن ساقط مىشود؟ پاسخ پارهاى از فقيهان به اين سؤال مثبت است. (70) بىشك اين نوع افتا، نتيجه نگاه فردگرايانه به فقه است كه به گفته مرحوم شهيد صدر، آفتى است در ميان فقهاى شيعه كه مانع از آن شده است تا آنان مسائل فقهى را از منظر كلان بنگرند و در سطحى وسيع طرح كنند. (71) در مقابل اين تفكر، پارهاى از فقهاى معاصر نگاه اجتماعىترى به اين مسئله داشته و گفتهاند كه در صورت عدم تأثير: «بر ما لازم است مقدمات تأثير امر و نهى را فراهم كنيم. (72) » بنابراين اگر ما نيز از منظر امام به اين فريضه بنگريم و همه سخنان ايشان را در اين باب كنار يكديگر بگذاريم، هيچ قرينهاى بر سقوط وجوب امر به معروف و نهى از منكر نمىيابيم و اگر در جايى ديديم كه اين امر و نهى ما تأثير نمىكند و خاصيت خود را از دست داده است، بايد در خود تجديدنظر كنيم و شيوه خود را دگرگون سازيم. اعمال، گوياتر از سخنانند . بدين روى معصومان از ما خواستهاند تا با كردار خويش مردمان را به خير دعوت كنيم، نه با سخنان خود. اگر ما دقيقا آنچه را كه در باب امر به معروف و نهى از منكر گفته شده رعايت كنيم و آداب آن را بهكار گيريم، ديگر نمىتوان از عدم تأثير سخن گفت.
روزى ميان خطبه امامعليه السلام، شخصى برخاست و پرسيد كه خداوند فرموده است: ادعونى استجب لكم (سوره غافر، آيه 60) ليكن ما دعايمان مستجاب نمىشود، علت آن چيست؟ امام فرمود كه در وجود شما هشت صفت است كه به سبب آنها دعايتان مستجاب نمىشود: «نخست آنكه خدا را شناختيد، اما حقش را ادا نكرديد؛ ديگر آن كه به پيامبرش ايمان آورديد، اما با سنت او مخالفت كرديد و شريعت او را ميرانديد. پس ثمره ايمانتان كجاست؟ ...هشتم آن كه عيبهاى مردمان را فراروى چشم خويش گذاشتيد و عيبهايتان را پس پشت خود نهاديد! كسى را مىنكوهيد كه خودتان به نكوهش از او سزاوارتريد. با اين اوصاف چه دعايى مستجاب مىشود، حال آنكه درها و راههايش را بستهايد؟ پس تقواى خدا پيشه كنيد، اعمالتان را درست گردانيد و نهانتان را خالص سازيد و امر به معروف و نهى از منكر كنيد، تا خداوند دعايتان را مستجاب كند . (73) » بدين ترتيب، از آنجا كه مؤثر نبودن امر به معروف و نهى از منكر ناشى از خود و دوگانگى گفتار و كردار ما است، بايد به اصلاح خود پرداخت و از خود الگويى درست ارائه داد. شيخ طوسى در بحث از مراتب امر به معروف و نهى از منكر در اين باب سخن زيبايى دارد: مقصود از امر به معروف يدى [يا اقدام عملى] آن است كه شخص آمر، خود به كارهاى معروف بپردازد و از منكرات بازايستد، به حدى كه مردمان به او اقتدا كنند (74) لذا مىتوان گفت كه از نظر امام در صورت عدم تأثير امر به معروف و نهى از منكر، اين فريضه ساقط نمىشود. بلكه بايد كوشيد تا موانع تأثير برطرف و زمينههاى تأثير از طريق شناخت قانونمندىهاى جامعه فراهم شود.
حال دومين پرسش مطرح مىشود: مقصود از تأثير چيست؟ بىگمان آشكارترين مصداق تأثير، آن است كه فردى يا سازمانى كه مخاطب امر و نهى است، آن را بپذيرد و بدان گردن نهد. اما تأثير در همين حد متوقف نمىشود: بسا كه ما كسى را امر به معروف كنيم و از منكر بازداريم، اما آن شخص به گفته ما ترتيباثرى نمىدهد و همچنان روش خود را دنبال مىكند. باز در اين صورت نمىتوان نتيجه گرفت كه گفته ما بىتأثير بوده است، شايد پس از ما ديگرى و ديگران باز او را امر و نهى كنند و بدينترتيب برآيند اين چند امر و نهى، موجب به صلاح آمدن آن شخص شود. شايد هم سخن آمر در آن شخص مطلقا تأثير نكند، اما حداقل ديگرى از اين امر و نهى بهرهمند شود. اگر هم هيچ كس اثرى و ثمرى از اين امر و نهى نبرد، باز همين كه آمر با امر و نهى خود نشان مىدهد كه زنده است و مرده متحركى نيست و جامعه درمىيابد كه هنوز كسانى هستند كه در برابر منكرات حساسيت نشان مىدهند، خود بيشترين تأثير را دارد. در سوره اعراف داستان كسانى آمده است كه با آنكه امر به معروف خود را مؤثر نمىدانستند، خطاكاران بنىاسرائيل را امر و نهى مىكردند. گروهى ديگر كه خود گرد بدى نمىگشتند، اما در آن شرايط نيز امر و نهى خود را بىاثر مىدانستند، معترضانه به آمران مىگفتند : «چرا گروهى را پند مىدهيد كه خداوند آنان را نابود خواهد كرد يا آنكه آنان را سخت كيفر خواهد داد؟ (75) » آمران كه هنوز از تأثير امر و نهى خود يكسره نوميد نشده بودند، دو دليل براى كار خود مىآوردند: يكى آن كه نزد پروردگارشان معذور باشند و اتمام حجتى كرده باشند، و ديگر آنكه، احتمال پندپذيرى آنان را يكسره منتفى نمىدانستند. (76) به گزارش قرآن از اين سه دسته ـ يعنى آمران به معروف، تاركان معروف و مرتكبان منكر و افراد بىتفاوت و منفعل ـ تنها دسته اول، يعنى كسانى كه در عين نوميدى همچنان دست از تكليف خود نمىكشيدند، نجات يافتند و ديگران بر اثر فسق خود، كيفر ديدند. (77) پس هنگامى مىتوان از تأثير امر و نهى سخن گفت كه آن را از منظرى كلان و در بستر تاريخ و جامعه ديد. از نگاه كوتاهنگرانه، قيام امام حسينعليه السلام كه به قصد امر به معروف و نهى از منكر بود، بىتأثير بود؛ اما اگر از منظرى گستردهتر بنگريم، بيشترين تأثير را داشت و دارد. درك درست تأثير امر و نهى، نيازمند شناختن قوانين جامعه و مكانيزم نفوذ كلام است. از ديدگاه امام علىعليه السلام همگان مكلف به امر به معروف و نهى از منكرند . اگر هم امر و نهى خود را بىتأثير ديدند، نبايد آن را ترك كنند، بلكه بايد بكوشند تا با اخلاص عمل، امر و نهى خود را مؤثر سازند و بدينترتيب اساس شريعت را زنده نگه دارند . دامنه تأثير نيز چندان گسترده و عميق است كه نمىتوان آن را در چارچوب محدودى گنجاند و اگر سخنى در جايى اثر فورى نداشت، از مؤثر نبودن آن بهطور مطلق سخن گفت. گاه نفس امر به معروف و نهى از منكر، مؤثر است و نشان حضور دين در جامعه. بدين روى در مورد تأثير بايد ديد اين امر و نهى در چه حدى و متوجه چه كسانى است.
هدف از امر به معروف و نهى از منكر، ميراندن منكر و احياى معروف در جامعه است. اين كار نيازمند حضور فعال مسلمانان در جامعه و وجود سازمانهاى مسئول براى پيشبرد اين هدف است . با اين همه بسا شخص يا سازمانى كه گاه مرتكب منكرى شوند و يا معروفى را واگذارند و آنگاه خود متوجه خطاى خويش شده، آن را جبران كنند. در اين صورت،جايى براى امر به معروف و نهى از منكر نمىماند. براى مثال شخصى كه بر اثر غفلت يا وسوسه شيطان، واجبى چون نماز را وامىگذارد و منكرى چون شرب خمر را مرتكب مىشود و از آنجا كه نفس اماره او را تحريك كرده است، از راه راست بازمىماند، اما آنگاه متوجه نادرستى رفتار خود شده، توبه مىكند و نماز گذشته را بهجاى مىآورد، عملا خودش را امر به معروف و نهى از منكر كرده است و ديگر نيازى به امر و نهى ديگرى ندارد. بنابر اين هر كس در اين شرايط دست به امر به معروف و نهى از منكر بزند، فلسفه اين فريضه را فراموش كرده و به دامن شكلىگرى در غلتيده است. چنين كارى ديگر امر به معروف و نهى از منكر ناميده نمىشود، بلكه عيبجويى، سركوفت زدن و نمك بر زخم ديگران پاشيدن است كه خود از مصاديق بارز منكر بهشمار مىرود؛ زيرا تعيير مسلمان و تحقير او، از منكرات مسلم است. از اينرو فقيهان بهحق اين شرط را گنجاندهاند و گفتهاند نهى از منكر در جايى است كه بدانيم شخص مرتكب منكر، بر شيوه نادرست خود اصرار دارد و همچنان در بند كجروى است؛ ولى اگر اين اطمينان حاصل نشد، ديگر امر و نهى او معنا و وجوب ندارد؛ بلكه بهتصريح بسيارى از فقيهان حرام است. صاحب جواهر در اين باب مىگويد : «در اين صورت ايندو [ امر و نهى] همانگونه كه بسيارى به آن تصريح كردهاند، حرام است. (78) » سنت امام علىعليه السلام در باب گناهكاران دقيقا براساس اين منطق استوار بود و ايشان بهگونههاى مختلفى مىكوشيد، خطاهاى اتفاقى را ناديده بگيرد و مرتكبان را به فراموش كردن آن تشويق نمايد. هرگاه كسى كه مرتكب منكرى، نزد امامعليه السلام مىآمد و از ايشان مىخواست تا حد را بر او جارى كند، نخست به شكلهاى مختلفى طفره مىرفت و پس از ثبوت جرم و پافشارى مجرم براى اجراى حد، اگر ممكن بود، از اجراى حد درمىگذشت. زيرا از نظر امام، اجراى حدود براى تأمين سلامت اخلاقى جامعه است، نه كينهجويى و تشفىخاطر، و هرگاه احراز شود كه بر اثر توبه شخص گناهكار احتمال تكرار جرم منتفى است، از اجراى حد به عنوان حق امام خوددارى مىكرد. (79)
يكى ديگر از شرايط مسلم امر به معروف و نهى از منكر، آن است كه اجراى آن مفسدهاى در پى نداشته باشد. بدينمعنا كه هدف امر و نهى دعوت به خير و صلاح و بازداشتن از شر و فساد است؛ اما اگر اجراى آن نتيجه معكوسى بهبار آورد، ترك آن درستتر است. ليكن مسئله اصلى آن است كه غالبا فقيهان، مفسده را به ضرر و آن هم ضرر شخصى تفسير و تبديل كرده و گفتهاند كه هرگاه اجراى اين فريضه براى آمر و ناهى ضررى داشته باشد، وجوب آن ساقط مىشود؛ يعنى نخست مفسده را ـ كه به معناى بىاثر ماندن يا نتيجه بدتر بهبار آوردن است ـ به ضرر فروكاستهاند، آنگاه ضرر را نيز از منظرى فردگرايانه و شخصى نگريستهاند .
محقق حلى درباره اين شرط مىنويسد: «و اين كه در انكار مفسدهاى نباشد، پس اگر گمان كند ضررى متوجه او يا كسى از مسلمانان مىشود، وجوب آن ساقط مىگردد. (80) » صاحب جواهر براى اثبات اين مطلب هشت دليل مىآورد كه مهمترين آنها آيه شريفه «خويشتن را بهدست خويش به هلاكت ميندازيد» (81) است. بررسى و نقل و نقد اين دلايل، بيرون از چارچوب اين بحث است؛ ليكن اشاره به سخن يكى از فقهاى معاصر در اين باب بىفايده نيست. ايشان مىگويد: «دلايلى كه صاحب جواهر بر عدم ضرر و حرج آورده است، همهاش ضعيف است.» (82) چون اساسا هيچ نهى و امرى بدون اندك ضررى ممكن نيست و به مقدارى كه امر و نهى اهميت پيدا مىكند، زيانهايى متوجه آمر و ناهى است. بنابر اين پذيرش اين شرط به صورت مطلق، معادل ترك اين فريضه است. قرآن كريم از زبان لقمان گزارش مىكند كه به فرزندش فرمود : يا بنى اقم الصلوة وامر بالمعروف وانه عن المنكر واصبر على ما اصابك. ان ذلك من عزم الامور؛ «اى پسرك من، نماز بگزار و امر به معروف و نهى از منكر كن و بر هر چه به تو رسد صبر كن كه اين از كارهاى سترگ است. (83) » اين آيه بهروشنى نشان مىدهد كه امر به معروف و نهى از منكر، زيانهايى را متوجه آمر و ناهى مىكند، اما اين مسئله باعث تعطيل آن نمىشود؛ بلكه بايد اين سختىها و تلخىها را برتافت. شيخ طوسى، در تفسير اين آيه مىنويسد: «و بر آن سختىها و رنجهايى كه به سبب امر به معروف و نهى از منكر، از مردم به تو مىرسد صبر كن و در اين دلالتى است بر وجوب امر به معروف و نهى از منكر؛ هر چند در آن پارهاى سختىها باشد. (84) » درباره اين شرط سخن فراوان است و نقض و ابرامهاى بسيارى مىتوان بهدست داد؛ (85) اما يك نكته مسلم است و آن اين كه اجراى اين فريضه هر قدر هم ضررهايى براى آمر و ناهى داشته باشد، ترك آن زيانهاى بيشترى دارد؛ از جمله حاكميت اشرار و مستجاب نشدن دعاها، و هيچ زيانى از اين بالاتر نيست كه حاكميت اسلام مضمحل شود و دولت بهدست سفلگان قوم بيفتد. مگر قرار است كه تحقق اسلام و پيشبرد احكام آن بدون ضرر و زيان باشد؟ مگر اسلام خود بدون ضرر و زيان استقرار يافت؟ در اين باب گزارش امام علىعليه السلام كه از آغاز در شكلگيرى اسلام حضور و نقش اساسى داشته است، گوياتر از هر تحليلى است. ايشان درباره سختىهايى كه مسلمانان صدر اول به جان خريدند و جانبازىهايى كه كردند، مىفرمايد: ما ـ در ميدان كارزار ـ با رسولخدا بوديم. پدران، پسران، برادران و عموهاى خود را مىكشتيم و در خون مىآلوديم. اين خويشاوندكشى ـ ما را ناخوش نمىنمود ـ بلكه بر ايمانمان مىافزود، كه در راه راست پا برجا بوديم، و در سختىها شكيبا و در جهاد با دشمن كوشا. گاه تنى از ما و تنى از سپاه دشمن به يكديگر مىجستند و چون دو گاو نر سر و تن هم را مىخستند . هر يك مىخواست جام مرگ را به ديگرى بپيمايد و از شربت مرگش سيراب نمايد. گاه نصرت از آن ما بود و گاه دشمن گوى پيروزى را مىربود. چون خداوند ـ ما را آزمود ـ و صدق ما را مشاهدت فرمود، دشمن ما را خوار ساخت و رايت پيروزى ما را برافراخت. چندان كه اسلام به هر شهر و ديار رسيد و حكومت آن در آفاق پديدار گرديد. به جانم سوگند، كه اگر رفتار ما همانند شما بود، نه ستون دين برجا بود و نه درخت ايمان شاداب و خوشنما. (86) بدين ترتيب جهاد كه خود مرتبهاى و شكلى از امر به معروف و نهى از منكر است، مستلزم زيانهاى بسيار است، با اين حال امام هرگز در وجوب آن ترديد نمىكند. معلق كردن امر به معروف و نهى از منكر بر بىضررى، يا اصل اين فريضه را به تعطيلى مىكشاند و يا آنكه آن را خنثا و بىاثر مىسازد و به مواردى كاملا جزئى محدود مىكند.
اگر هم اين فريضه را براساس سود و زيانش بسنجيم، هيچ زيانى بدتر از خشم خداوند متعال و از ميان رفتن نيكان به جرم گناه بدكاران نيست. بنابراين مشروط ساختن اين فريضه به بىزيان و ضرر بودن، جاى تأمل بسيار دارد. اگر از اين منظر به احكام اسلامى بنگريم، غالب احكام آن متضمن ضرر براى مكلف است. براى مثال پرداخت خمس و زكات موجب متضرر شدن مكلف مىگردد و اين با قاعده كلى و حاكم در فقه كه مدعى است «لاضرر ولاضرار» سازگار نيست. مرحوم شهيد صدر، طى تحليل دقيقى، اين رويكرد فردگرايانه را در فقه شيعى بررسى و دلايل و نتايج آن را بيان كرده است. به گفته وى: يكى از نتايج محدود شدن هدف اجتهاد و اكتفا به جنبه فردى زندگى، نديده گرفتن جنبه اجتماعى زندگى مسلمانان و توجه به احكام و مسائلى است كه به فرد و جنبه فردى او مربوط مىشود... اين رويكرد ذهنى نزد فقيهان، موجب رسوخ فردگرايى در نظرگاه آنان مىشد و بر استنباطات آنان تأثير مىگذاشت و آنان مىآموختند تا از زاويه فردى به مسائل اسلامى بنگرند. (87) ايشان آنگاه دو مثال براى اثبات نظر خود نقل مىكنند؛ يكى از اصول و ديگرى از فقه: مثال فقهى همان قاعده لاضرر است كه از نظرگاه فردى پرسشبرانگيز و متناقض مىنمايد و با واقعيت زندگانى فردى افراد سازگار نيست. اما بايد توجه داشت چنين قاعدهاى تنها در گستره اجتماع و در سطح روابط كلان درست فهميده و دريافت مىشود و هرگونه اعتراض به آن مندفع مىگردد؛ چرا كه «چنين نگاهى به شريعت فرصت اين اعتراض را پيش مىآود كه اين احكام را [ قصاص، زكات، ديه، خمس و...] زيانبار تصور كنند؛ حال آنكه اين احكام در متن شريعتى كه فرد را جزئى از جامعه مىداند و مصالح او را در گرو مصالح جامعه مىشناسد، نهتنها ضررى و زيانبار نيستند، كه نبود آنها باعث ضرر و زيان به جامعه است. (88) » بنابراين به نظر مىرسد كه مشروط كردن امر به معروف و نهى از منكر، به ضررى نبودن آن، ناشى از نگاه فرد گرايانه به اين فريضه است. حال آن كه اساس و بنياد اين فريضه، اجتماعى است و اگر بخواهيم آن را نه به صورت شكلى، بلكه با همه ابعاد آن، مجال ظهور بدهيم، نيازمند تشكيلات عظيم و نهايتا دولتى مسئول هستيم. پس «در نهايت، تحقق اين فريضه به تشكيل حكومت اسلامى بستگى دارد. (89) » تنها در آن صورت است كه مىتوان با ضررهاى قطعى و احتمالى اجراى اين فريضه روياروى شد و «با كسب قدرت... مىتوان ضررهاى احتمالى و خسارات متصوره را... به حداقل رساند . (90) » سخنى كه فقيهان در باب مراتب امر به معروف و نهى از منكر دارند و تأكيد بر اين كه پارهاى از مراتب آن نيازمند حكم امام يا شخص مأذون از سوى او است، بر اين نظرگاه صحه مىگذارد . اساسا اگر از نگاهى فراگير و كلان به اين مسئله بنگريم، ديگر جايى براى سخن از اين شروط نمىماند.
اگر امر به معروف و نهى از منكر را نسبت به هر فرد بسنجيم و آنگاه آن را مشروط به بىضررى كنيم، طبيعتا اين فريضه را وانهادهايم. اما اگر آن را تكليفى همگانى و ناظر به كليت جامعه بدانيم، در آن صورت ضرر آن را بايد با مفسده عام سنجيد.
پارهاى فقيهان بر آن رفتهاند كه يكىديگر از شرايط امر به معروف و نهى از منكر آن است كه آمر به معروف و ناهى از منكر، خود به گفتههايش پايبند باشد و گفتارش از كردارش فراتر نرود. شيخ بهايى با استناد به آياتى مانند «آيا در حالى كه كتاب را مىخوانيد، مردم را به نيكى فرمان مىدهيد و خود را فراموش مىكنيد؟ آيا به عقل درنمىيابيد؟ (91) » و «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، چرا سخنانى مىگوييد كه بهكارشان نمىبنديد؟ خداوند سخت به خشم مىآيد كه چيزى بگوييد و به جاى نياوريد. (92) » و همچنين روايات بسيارى قريب به مضمون اين آيات، اين شرط را جزو شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر شمرده است. ليكن صاحب جواهر نظر او را رد و دلايلش را يكايك نقد مىكند و استدلال مىكند كه مقصود اين آيات و روايات اين نيست كه امر به معروف و نهى از منكر بر كسى كه پايبند گفتههايش نيست، واجب نمىباشد. بلكه اين نصوص در مقام نكوهش كسانى است كه خود از دانستههاى خويش بهره نمىگيرند و چون كوران مشعلهدارند كه راه را بر ديگران روشن مىكنند، اما خود همواره در تاريكى بهسر مىبرند. (93) بدينترتيب اين شرط، شرط تأثير است، نه شرط وجوب. غزالى اين تفاوت را با آوردن مثالى نيك توضيح مىدهد: اين [نوع امر به معروف و نهى از منكر] فاسق را نيز روا بود. كه بر هر كسى دو چيز واجب است: يكى آن كه خود كند و ديگرى آن كه نگذارد ديگرى بكند و اگر يكى دست بداشت، ديگرى دست چرا بايد داشت؟ اگر كسى گويد كه: زشت بود كه كسى جامه ابريشمين دارد، حسبت كند و از سر ديگرى بركشد. و خود شراب مىخورد و شراب ديگران مىريزد؛ جواب آن است كه زشت ديگر بود و باطل ديگر [ زشتى مسئلهاى است و واجب نبودن مسئله ديگر] اين از آن زشت باشد كه مهمترين بداشت، نه آن كه اين نشايد؛ اگر كسى روزه دارد و نماز نكند، اين زشت دارند، از آن كه مهمترين دست بداشت؛ نه از آنكه اين روزه داشتن نشايد و باطل بود. (94) با توجه به همين نكته است كه عمده فقيهان، اين شرط را جزو شرايط وجوب ندانسته و گفتهاند كه چون اين فريضه، واجب توصلى است و قصد قربت در آن شرط نيست، حتى بر تاركان معروف و مرتكبان منكر نيز واجب است. (95) اما، اين داورى تنها يك جنبه قضيه را حل مىكند و نشان مىدهد كه به لحاظ فقهى، همه مكلفان مخاطب اين فريضهاند و تاركان معروف و فاسقان همانقدر موظف به اجراى اين فريضهاند، كه عاملان به معروف و صالحان. اما اين فريضه بار اجتماعى نيز دارد و جنبه تربيتى و اصلاحى آن فراتر از اسقاط تكليف است. بنابراين به سادگى نمىتوان مسئله را حلشده دانست. سعدى داستانى در اين باب دارد كه بعد اجتماعى اين فريضه و نقش اين شرط را در آن خوب به نمايش مىگذارد. به روايت سعدى: فقيهى پدر را گفت: هيچ از [اين (96) ] سخنان [رنگين دلاويز] متكلمان در من اثر نمىكند. سبب آن كه نمىبينم از ايشان كردار[ى] موافق گفتار.
ترك دنيا به مردم آموزند
خويشتن، سيم و غله اندوزند
[عالمى را كه گفت باشد و بس
هر چه گويد نگيرد اندر كس]
عالم آن كس بود كه بد نكند
نه بگويد به خلق و خود نكند
اتأمرونالناس بالبر و تنسون انفسكم؟
عالم كه كامرانى و تنپرورى كند او خويشتن گم است، كه را رهبرى كند؟
پدر گفت: اى پسر، به مجرد اين خيال باطل نشايد روى از تربيت ناصحان بگردانيدن و... گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش كردار باطل است آنچه مدعى گويد
خفته را، خفته كى كند بيدار؟
مرد بايد كه گيرد اندر گوش
ور نبشته است، پند بر ديوار را (97) نظر سعدى آن است كه انسان بايد بتواند گفته را از گوينده جدا كند و اگر گفته درست بود، بىتوجه به صاحب آن، به جان بنيوشد و آن را بهكار بندد. حق آن است كه اگر آدمى به اين حد از رشد و كمال برسد كه بتواند فارغ از دغدغههاى گوناگون گوهر را از خلاب بيرون بكشد و سخنان حق را از اهل باطل بپذيرد و حكمت را گمشده خويش بداند كه آن را هرجا يافت، مملوك خود بشناسد، زهى سعادت و كمال. اين يكى از آموزههاى بزرگ معصومان است كه هر كس حقيقت را از هر كس بود، بپذيرد و آن را آويزه گوش خود سازد. امام علىعليه السلام در اين باب مىفرمايد: «حكمت گمشده مؤمن است. حكمت را فراگير، هر چند از منافقان. (98) » همچنين ايشان مىفرمايد: «حكمت را هرجا باشد، فراگير كه حكمت ـ گاه ـ در سينه منافق بود. پس در سينهاش بجنبد تا برون شود و با همسانهاى خود در سينه مؤمن بيارمد. (99) » در هر صورت، حكمت مطلوب و مراد مؤمن است و ملك خصوصى هيچكس نيست و شايستهترين مالك او، همين مؤمن است. اما دريغ كه عملا همه به اين حد از رشد و كمال نمىرسند و غالبا ارزش و درستى هر گفته را با گويندهاش مىسنجند و نخست تكليف خود را با گوينده روشن مىكنند و اگر مشروعيت و صلاحيت او را تشخيص دادند، آنگاه به گفتهاش عمل خواهند كرد و يا آن را خواهند پذيرفت. اين مسئله در مباحث ارتباطات انسانى جايگاه ويژهاى دارد و براساس تحقيقات متعدد، ثابت شده است «هر اندازه صداقت در رفتار فرستنده پيام مشهود باشد، به همان ميزان به اعتبار او نزد ديگران افزوده مىشود... از اينرو افراد صادق، اعتبار بيشترى پيدا مىكنند. (100) » يعنى مردم نخست به گوينده مىنگرند و او را بهگونهاى ارزيابى مىكنند و سپس براساس درجه مشروعيت و صلاحيتى كه برايش قائل شدهاند، سخنانش را مىپذيرند. پس نمىتوان گويندگان را همچون ماشينى فرض كرد كه شنوندگان نسبت به آنها احساس خاصى ندارند. بىگمان در اينجا حب و بعضها و دلبستگىها نقش عمدهاى دارد. اين مسئله در امور تربيتى بسيار حادتر و جدىتر است. مردمان از كسى كه آنان را به صلاح دعوت مىكنند و از بدى بازمىدارند، انتظار دارند كه خود پيشاپيش مظهر صلاح و پرهيز از فساد باشند. اين همه تأكيد در باب اين كه علم هر كس بايد با عمل او برابر باشد و گفتهاش از كردارش بالاتر نباشد، ناظر به همين گرايش روحى افراد است. ما غالبا پيش از ارزيابى صحت و سقم سخنى، مىنگريم كه گوينده آن كيست. با توجه به اين نكته است كه حساسيت اين شرط در باب امر به معروف و نهى از منكر آشكارتر مىگردد.
گنجينه امثال و حكم فارسى و عربى سرشار از نقد و نكوهش دوگانگى كردار و گفتار و بىاثرى چنين روشى است. تعبيراتى چون «رطب خورده، منع رطب چون كند؟» و «كور خود مباش و بيناى مردم» و «اى فقيه، اول نصيحتگوى نفس خويش باش» و «توبهفرمايان چرا خود توبه كمتر مىكنند؟» و «كه راه بجويد ز كور بىبصرى؟» و «غير تقى يأمر الناس بالتقى/طبيب يداوى الناس وهو عليل» و هزاران مثل از اين دست، گوياى اهميت اين شرط است.
با توجه به اهميت اين شرط است كه مىبينيم امام علىعليه السلام، بر آن تأكيد بسيار دارند و اگر در باب شروط ديگر، چندان سخنى به تصريح نمىگويند، بر اين شرط بسيار پافشارى مىكنند و آن را اساسىترين شرط امر به معروف و نهى از منكر مىشمارند. گيرم كه مقصودشان از شرط، شرط تأثير باشد، نه وجوب، مگر نه اين كه هدف اساسى و فلسفه وجوب آن، همين تأثير است؟ امامعليه السلام كسانى را كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنند، اما خود به گفتههايشان عمل نمىكنند، لعنت مىكنند و مىفرمايند: «خداوند آمران به معروف را كه خود آن را وامىگذارند و ناهيان از منكر را كه خود بدان عمل مىكنند، لعنت كند. (101) » ايشان همچنين پيششرط امر و نهى را پايبندى آمر و ناهى مىدانند و مىفرمايند: «نهى از منكر كنيد و خود از آن بازايستيد؛ چرا كه پس از بازايستادن، به بازداشتن فرمان يافتهايد . (102) » ايشان خود را پيشاهنگ اين روش و شيوه مىداند و مىفرمايد: «اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى ترغيب نمىكنم، مگر آن كه پيش از شما بدان روى مىآورم و شما را از معصيتى بازنمىدارم، مگر آن كه پيش از شما خود از آن بازمىايستم. (103) » در تفسير آيه شريفه رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكرالله؛ «مردانى كه تجارت و داد و ستدى آنان را از ياد خدا غافل نمىسازد» (سوره نور، آيه 37) به وصف خدامردانى مىپردازد كه تجلى حق در زمين هستند. شاخصه كار اينان وحدت علم و عمل آنان است و هر آنچه بگويند، خود نيز بدان عمل مىكنند: «به عدالت فرمان مىدهند و خود بدان عمل مىكنند و از منكر بازمىدارند و خود از آن بازمىايستند. (104) » اين نكته درباره مربيان مردم و كسانى كه خود را در موضع رهبرى و راهنمايى نشاندهاند، مهمتر است. آنان بايد با عمل نه گفتار، مردم را هدايت كنند و به جاى سخن از معروف، خود مصداق معروف و نماد آن باشند. بدين رو، از نظر امام علىعليه السلام «آنكه خود را پيشواى مردم سازد، پيش از تعليم ديگرى بايد به ادب كردن خويش بپردازد و پيش از آنكه به گفتار تعليم فرمايد، بايد به كردار ادب نمايد. و آنكه خود را تعليم دهد و ادب اندوزد، شايستهتر به تعظيم است از آنكه ديگرى را تعليم دهد و ادب آموزد. (105) » بارى، از نظر امام اساسا امر به معروف و نهى از منكر به معناى سخن گفتن و ديگران را به زبان راهنمايى كردن نيست، بلكه مقصود ارائه الگوى عملى از معروف و دورى از منكر است . ايشان به هنگام يادكرد از يكى از يارانشان با شيفتگى او را وصف مىكنند و يكى از اوصاف او را چنين باز مىگويند: «آنچه مىگفت مىكرد و آنچه نمىكرد، نمىگفت. (106) » اين همه تأكيد، نشان از نقش پايبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود دارد. لذا امام اگر چندان به شروط ديگر اشاره نمىكند، بر اين يك، سخت پاى مى فشارد و آن را لازمه امر به معروف و نهى از منكر مىشمارد؛ زيرا كه بدون اين شرط، امر و نهى تنها فريادى در برهوت خواهد بود؛ بىكمترين اثرى. البته مقصود آن نيست كه نبايد به امر و نهى زبانى پرداخت، بلكه اين نيز لازم است. اما اگر در پى تأثير باشيم، از باب «دوصد گفته چون نيم كردار نيست» بايد خودمان جلوهاى از معروفها گرديم.
يادكردنى است كه اگر به امر به معروف و نهى از منكر، از منظرى كلان و به عنوان اساس دعوت اسلام، بنگريم، آنگاه اهميت و موقع اين شرط و لزوم آن آشكارتر مىگردد. مقصود از امر به معروف و نهى از منكر، صرفا سخنپراكنى و اسقاط تكليف به هر قيمتى نيست، تا عامل نبودن آمر را مهم نشماريم و شرط ندانيم. بلكه چون مقصود تحقق معروف است، بايد آمران اگر خود عامل نيستند، دهان ببندند و حرمت اين فريضه را نشكنند. به گفته مرحوم صاحب جواهر : بر كسى كه به نصوص و جز آنهايى كه نقل كردهايم، احاطه يافته است، مخفى نماند كه مقصود از امر به معروف و نهى از منكر، واداشتن به آن از طريق ايجاد معروف و دورى گزيدن از منكر است، نه سخن تنها. (107) پس اگر حقا شرطى را بايد براى امر به معروف گذاشت، همين شرط است و توجه كرد كه مقصود از اين شرط، شرط تأثير است.
هدف از امر به معروف و نهى از منكر، تأثير آن است. مقصود آن است كه با اجراى اين فريضه، مردم از منكرات بازايستند و به معروفها روى آورند. از اينرو بايد به جنبه عملى اين فريضه توجه بسيارى نشان داد. كاربست اين فريضه تابع منطق سادهاى است و آن حركت از ساده به دشوار و يا به تعبير فقها الايسر فالايسر است. در اينجا مقصود نه عقدهگشايى است و نه كينهكشى. هدف فقط تحقق معروف و از ميان بردن منكر است. به گفته شهيد مطهرى: امر به معروف و نهى از منكر از كارهايى است كه ساختمان و كيفيت ترتيب آن و اين كه در كجا مفيد است و به چه شكل مفيد است و مؤثر است و بهتر ثمر مىدهد و به بار مىنشيند و نتيجه مىدهد، همه را شارع در اختيار عقل ما و فكر ما و منطق ما گذاشته است. (108) بدينترتيب، سخن از شيوه واحد و ترتيب معين، كارگشا نيست. اما در اينجا چند نكته بايد مورد توجه قرار گيرد: نخست آنكه هدف از اجراى اين فريضه، اثرگذارى است. اين فريضه برخلاف فرايض عبادى كه بهطور مطلق از ما خواسته شده و نمىتوانيم تأثير آنها را معين كنيم، دقيقا مشروط و منوط به تأثير است و در شرط دوم آن هم ديديم كه اثرگذارى از شروط آن است . لذا همواره اين نكته بايد مدنظر باشد. ديگر آن كه، چنين نيست كه هميشه امر و نهى شونده پايينتر و كمشخصيتتر از آمر و ناهى است؛ بلكه او نيز انسانى است با حقوقى همسنگ آمر و چهبسا از نظر انسانى و اخلاقى از او برتر باشد. (109) به همين دليل تحقير او و آزردنش خلاف شرع و حرام است. (110) نكته سوم آن كه هدف از اجراى اين فريضه، اجراى آن به هر شكل و با هر قيمتى نيست، بلكه شيوههاى اجرايى نيز بايد درست و انسانى و اخلاقى باشد. اساسا هدف مقدس از طريق بهكار گرفتن وسيله مقدس بهدست مىآيد، نه وسيله نامشروع. با توجه به اين نكات است كه مسئله مراتب امر به معروف و نهى از منكر در فقه و اخلاق ما مطرح شده است و از ما خواستهاند تا اين مراتب را حتىالمقدور رعايت كنيم. مقصود از رعايت كردن اين منطق آن است كه بيشترين نتيجه را با كمترين هزينه و مئونه بهدست آوريم و گرهى را كه با دست گشوده مىشود، با دندان نگشاييم. از اينرو، الگوى كلى مراتب و انگاره آن براساس سه مرتبه شكل گرفته است و فقها بر آن رفتهاند كه مراتب انكار از انكار قلبى، زبانى و عملى تشكيل مىشود و آمر و ناهى بايد به ترتيب از اين سه مرحله بگذرد. (111) البته هر يك از اين مراتب، خود داراى زيرمرتبههاى ديگرى مى تواند باشد كه آمر و ناهى براساس شناختى كه از جامعه و مخاطبان خود دارد، مىتواند آنها را شناسايى كرده، بهكار گيرد.
خاستگاه اين الگو را مىتوان در سخنان امام علىعليه السلام يافت. ايشان طى سخنانى در باب جهاد و به قصد برانگيختن مردم بهسوى آن فرمود: اى مؤمنان، آنكه بيند ستمى مىرانند يا مردم را به منكرى مىخوانند و او به دل خود آن را نپسندد، سالم مانده و گناه نورزيده و آنكه به زبان انكار كرد، مزد يافت و از آنكه به دل انكار كرد، برتر است و آنكه با شمشير به انكار برخاست تا كلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد، او كسى است كه راه رستگارى را يافت و بر آن ايستاد و نور يقين در دلش تافت. (112) همچنين، روزى هنگام ايراد خطبه، مردى برخاست و به حضرت گفت: «اى اميرمؤمنان، ما را از مرده زندگان باخبر ساز. (113) » امام نيز پذيرفت و پس از اشاره به بعثت پيامبران و حاكميت آنان، از نسلهايى كه پس از آنان آمدند سخن گفت و آنان را اينگونه تقسيم كرد: از مردمان كسى است كه كار زشت را ناپسند مىشمارد و بهدست و زبان و دل خود آن را ناخوش مىدارد، چنين كس خصلتهاى نيك را به كمال رسانيده؛ و از آنان كسى است كه به زبان و دل خود انكار كند و دست به كار نبرد، چنين كس دو خصلت از خصلتهاى نيك را گرفته و خصلتى را تباه ساخته؛ و از آنان كسى است كه منكر را به دل زشت مىدارد و بهدست و زبان خود بر آن انكار نيارد، چنين كس دو خصلت را كه شريفتر است ضايع ساخته و به يك خصلت پرداخته؛ و از آنان كسى است كه منكر را بازندارد به دست و دل و زبان، چنين كسى مردهاى است ميان زندگان؟ (114) بدينترتيب، از نظر حضرت، امر به معروف و نهى از منكر، داراى سه مرتبه است كه يكى برتر از ديگرى است: .1 مرتبه قلبى؛ .2 مرتبه زبانى؛ .3 مرتبه عملى. مقصود از مرتبه قلبى آن است كه انسان حداقل در دل خويش ميان معروف و منكر تفاوت نهد و خواهان معروف باشد و منكر را ناخوش بدارد. اين كمترين مرتبهاى است كه صالح را از طالح و درستكار را از بدكار جدا مىسازد و اگر كسى به قلب نيز از منكر ناخشنود نباشد، همدست بدكاران و شريك جرم آنان خواهد بود. امام خود، درباره اين عنصر قلبى و اهميت آن مىفرمايد: «مردم، خشنودى و خشم [از چيزى] همگان را [در پيامد آن] شريك سازد [و كيفر و پاداش آنچه بدان راضى شدهاند به آنان بپردازد] چنانكه ماده شتر ثمود را يك تن پى نمود و خدا همه آنان را عذاب فرمود؛ چرا ـ كه گرد اعتراض نگرديدند ـ و همگى آن كار را پسنديدند. (115) » لذا هر مسلمانى بايد منكر را بد بشمارد و معروف را بپسندد وگرنه از مسلمانى بويى نبرده و مرده متحركى است و به تعبير امام، مردهاى ميان زندگان است. از نظر امام اساسا چنين كسى مسخ شده و از طبيعت انسانى خود بيرون شده است: «آن كه به دل كار نيكى را نستايد و كار زشت را ناخوش نيايد، طبيعتش دگرگون شود، چنانكه پستى وى بلند و بلندىاش سرنگون . (116) » اين مسخشدگى تا آنجا پيش مىرود كه چنين كسى هر چند خود مرتكب گناه نشده باشد، شريك گناهكاران بهشمار خواهد آمد. به گفته امام: «آنكه به رفتار گروهى خشنود است، مانند آن است كه شريك رفتارشان باشد. (117) » عكس اين مطلب هم راست است: آن كه شاهد رفتار نادرست كسانى است، اما به دل آن را ناخوش مىدارد، گويى اساسا شاهد آن رفتار نبوده است. امام علىعليه السلام به روايت از سولخداصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد: «هر كه شاهد ماجرايى باشد و آنرا ناخوش دارد؛ مانند كسى است كه آنرا نديده است و آنكه شاهد ماجرايى باشد و آن را خوش دارد، مانند كسى است كه شاهد آن بوده است. (118) » صرف ناخوش داشتن نيز كافى نيست. اين ناخشنودى بايد ظهور و بروزى در چهره و رفتار انسان داشته باشد. بدين روى امام خبر مىدهد كه «رسولخدا به ما فرمان داد تا با معصيتكاران با چهرههايى دژم روبرو شويم. (119) » اما دومين مرتبه از نظر امام آن است كه مسلمان به زبان امر و نهى كند. كسى كه چنين مىكند، دستكم اعتراض خود را نسبت به رفتار نادرست نشان مىدهد و موضع خود را به نمايش مىگذارد. تحقق بسيارى از معروفها و از ميان رفتن بسيارى از منكرها در گرو ظهور اين مرتبه از امر به معروف و نهى از منكر است. با حضور اين عنصر است كه افراد حس مىكنند هنوز جامعه زنده است و نبض اخلاقى آن مىزند و نسبت به نادرستىها حساسيت دارد. ليكن مسئله در اين جا متوقف نمىشود و بايد اين گفتار با رفتار آمر و ناهى هماهنگ باشد. براى مثال اين درست نيست كه كسى را نهى از منكر كنيم و آنگاه كه ديديم ترتيباثرى به گفته ما نداد، همچنان مراوده خود را با او ادامه دهيم. امام علىعليه السلام خود از گروهى اسرائيليان نام مىبرد كه در برابر منكر حساسيت زبانى داشتند؛ اما چون دوست خود را نهى از منكر مىكردند و با اين كه او دست از منكر بازنمىداشت، همچنان همنشين و همخوراك او بودند. بدين روى خداوند همگان را به عذاب دچار كرد. (120) از نظر امام برترين مرتبه امر به معروف آن است كه انسان دست به اقدام بزند و عملا براى تحقق معروف و نابودى منكر بكوشد. آنگاه كه آن منكر، حمله نظامى دشمن است، اقدام عملى، برگرفتن سلاح و به جنگ او رفتن است. اما هميشه نيازى به اسلحه برگرفتن نيست و همواره احتمال حمله دشمن وجود ندارد. لذا بايد اقدام عملى يا يدى را در سطح وسيعترى ديد. مقصود از اقدام عملى هرگونه حركت هدفدار و مشروعى است كه براى تحقق معروف و نابودى منكر لازم است. گاه اين اقدام عملى، بسيج نظامى است و گاه كوشش براى سوادآموزى و ريشهكنى بىسوادى و گاه تلاشى است براى سازندگى و آبادانى كشور.
به نظر مىرسد ميان آنچه امام به عنوان مراتب امر به معروف و نهى از منكر نام مىبرد و آنچه فقها در اين باب مىگويند، اندكى اختلاف باشد. امام بر آن است كه هر مسلمان بايد هم به دل و هم به زبان و هم به كردار خواستار معروف و بيزار از منكر باشد و به مقدارى كه از اين مراتب عدول كند و دست از اقدام شويد و تنها به زبان يا دل اكتفا كند، از ارزش دينى او كاسته مىشود. لذا برخورد ايشان با اين مسئله برخوردى ارزشى است و از نظر ايشان مسلمان كامل بايد در هر سه مرتبه فعال باشد. بههمين دليل فرزند خود را توصيه مىكند كه: «بهدست و زبان كار پسند را زشت شمار و از آن كه كار ناپسند كند با كوشش، خود را دور بدار. (121) » اما آنچه فقها در اين باب مىگويند، نه ناظر به آمر و ناهى است، بلكه ناظر به ضرورت و نياز است. اگر منكر با زبان رفع شود، ديگر نيازى به اقدامات ويژه نيست. پس ديگر تعارضى ميان دو نگاه پيشگفته وجود ندارد. به تعبير ديگر، امام به اين مسئله از نگاه عقيدتى مىنگرد و فقها از منظر عملى. بهويژه آنكه پارهاى اقدامات عملى نيازمند تشكيلات و اختيارات و حتى اجازه خاص است و اگر هر كس بخواهد در وسيعترين عرصه و به هر شكلى براى امر به معروف و نهى از منكر، دست به اقدام عملى بزند، به تعبير فقها «اختلال يا فساد نظام» (122) پيش مىآيد.
از ميان فرايض اسلامى، تنها فريضهاى كه مشروط به تأثير است، همين امر به معروف و نهى از منكر است. از ما خواستهاند تا بىتوجه به تأثير، نماز بخوانيم يا روزه بگيريم. ليكن در مورد امر به معروف، مؤثر واقع شدن آن، يكى از شرايط وجوبش بهشمار است. (123) همه شرايط و مراتب و آدابى كه براى اجراى اين فريضه در نظر گرفتهاند، چيزى نيست جز كوشش براى مؤثرتر شدن آن. لذا هرگز در اين مورد نمىتوان به شعار «بر رسولان بلاغ باشد و بس» بسنده كرد. بنا بر اين آنكه در پى امر به معروف و نهى از منكر است، بايد طبيبوار و مشفقانه درد بيمار خود را بشناسد و داروى مناسب آن را تجويز نمايد و در اين راه آدابى را بهكار بندد كه او را موفق سازد. اما «مقصود از آداب، آن چيزهايى است كه رعايت آنها در حصول غرض و گرفتن نتيجه مؤثر است. (124) » برخى از اين آداب، اختصاص به امر به معروف ندارد و شامل بيشتر عرصههاى زندگى نيز مىشود و پارهاى از آنها در پارهاى از كتابها تحت عنوان شرايط امر به معروف و نهى از منكر ذكر شده و يا از مشتقات آنها بهشمار آمده است. تأمل در اين آداب، ما را متوجه حقيقتى ناخوشايند مىكند: بسيارى از امر به معروفهاى ما، در حقيقت امر به منكر و زير پا گذاشتن حقوق مسلم ديگران و تجاوز به حريم زندگى آنان است كه شارع به هيچ روى بدان خشنود نيست.
امام علی (علیه السلام) در كنار تأكيدات بسيار بر اصل اين فريضه، همواره بر آن است تا با آموختن آداب آن، ديگران را از كجفهمى و برداشت ناصواب برحذر دارد و شيوه درست آن را به مؤمنان بياموزد. در اينجا پارهاى از آداب اين فريضه را از منظر امام علی (علیه السلام) نقل مىكنيم. مهمترين اين آداب عبارتند از:
1.پرهيز از تجسس؛ 2.پرهيز از پردهدرى؛ 3.پرهيز از دشنام؛ 4.رفاقت؛ 5.صبورى.
امر به معروف و نهى از منكر، ناظر به حقوق اجتماعى مسلمانان است و تنها در اين حوزه كاربرد دارد. از اينرو كشاندن آن به حريم خصوصى مردم جز مسخ اين فريضه و مشكلسازى نتيجهاى ندارد. اساسا تا ترك معروف يا ارتكاب منكرى آشكار نباشد، كسى را حق پىجويى و تجسس براى احراز آن نيست. اگر كسى در نهان گناهى مرتكب مىشود و يا واجبى را فرومىگذارد، تنها به خودش زيان مىزند، نه ديگرى.
اين مسئله، از مسلمات اسلام است كه هر كس حريم خصوصى خود را دارد و كسى را حق تجسس در آن نيست. داستان خليفه دوم و بالا رفتن از خانه ديگران براى كشف منكر و عكسالعمل آن مسلمان، معروف است. هنگامى كه عمر مچ آن شخص مرتكب منكر را گرفت، آن مرد مدعى شد كه اگر من مرتكب يك منكر شده باشم، تو را سه منكر است كه يكى از آنها، تجسس است كه به تصريح قرآن كريم (سوره حجرات، آيه 12) حرام است. خليفه نيز خطاى خود را پذيرفت و از او درگذشت . اين ماجرا را غزالى در احياءالعلوم (125) و كيمياى سعادت (126) به تفصيل نقل مىكند. از نظر امام علىعليه السلام اساسا اگر گناهى در نهان صورت گيرد و يا واجبى ترك شود، تنها عامل و تارك زيان مىبيند و از رحمت خدا محروم مىگردد، و ديگران از اين كار زيانى نمىبينند. فلسفه امر و نهى نيز در درجه اول حفظ سلامت جامعه است. امامعليه السلام از رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نقل مىكند كه ايشان فرمود : «هرگاه بندهاى در نهان گناهى را مرتكب شود، جز او زيانى نمىبيند و هرگاه آشكارا آن را مرتكب شود و بر او خرده نگيرند، عموم مردم از آن زيان مىبينند. (127) » از نظر امام كيفر و مجازات الهى هنگامى دامنگير جمع مىگردد كه گناه فردى آشكارا صورت گيرد: «خداوند عامه را به گناه خاصه، هرگاه آنان در نهان مرتكب كار زشتى شوند و عامه از آن باخبر نشوند، كيفر نمىدهد. (128) » بدينترتيب قلمرو كاربرد امر به معروف و نهى از منكر، اعمال آشكار و جايى است كه ترك معروف يا ارتكاب منكر، آشكار و عيان باشد.
فقها در اين زمينه چندان دقتنظر و احتياط به خرج مىدهند كه نه تنها گناه نهانى را مشمول امر به معروف و نهى از منكر نمىدانند، بلكه معتقدند اگر ترك واجب يا ارتكاب منكر نيز آشكار باشد، اما از سر جهل به موضوع صورت گرفته باشد، باز امر به معروف و نهى از منكر واجب نيست. براى مثال امام خمينى، در اين باب مىگويد: «اگر فاعل [منكر] جاهل به موضوع باشد، انكار او و رفع جهلش واجب نيست؛ مانند آنكه نماز را از سر غفلت يا فراموشى نخواند و يا بر اثر جهل به موضوع، مسكرى نوشيد. (129) » البته اين مسئله ناظر به موارد عمومى يا جزئى است، اما جايى كه مسئله حياتى باشد، ديگر نمىتوان سكوت كرد: «البته اگر آن مسئله بهگونهاى باشد كه خداوند متعال به هيچ روى ارتكاب و يا تركش را نمىپسندد، مانند قتل نفس محترمه، اقامه آن [فريضه] و امر و نهى در اين مورد واجب است. (130) » بنا بر اين در امر و نهى هم بايد ترك واجب يا ارتكاب منكر، آشكار باشد و هم فاعل و تارك دچار فراموشى يا غفلت و يا جهل به موضوع نشده نباشد وگرنه جايى براى اجراى اين فريضه نيست. از اينرو، بايد اين تلقى نادرست را كه امر به معروف و نهى از منكر، گونهاى فضولى در كار ديگران و تجسس و دخالت در امور شخصى افراد است، كنار گذاشت و براى رفع اين پندار ناروا كوشيد. امر به معروف و نهى از منكر هيچ نسبتى با تجسس و فضولى در كار ديگران ندارد و اگر هم بتوان نسبتى برقرار كرد، نسبت تضاد است.
در اينجا تنها يك استثنا وجود دارد و آنهم بازرسى، بررسى و مراقبت از كردار و اعمال سازمانها و مؤسسات است. از آنجا كه فلسفه وجودى سازمانهاى دولتى و مؤسسات عمومى، تأمين مصالح عامه است، بايد ديد كه آيا در اين مسير گام برمىدارند و آيا براى تحقق اين هدف مىكوشند يا خير. اساسا نظارت بر سازمانها غير از تجسس است؛ زيرا تجسس به معناى كنجكاوى در امور شخصى افراد و دخالت در حريم خصوصى آنان است؛ حال آنكه در سازمانها و مؤسسات، چيزى به نام حريم خصوصى وجود ندارد. اين نهادها با امكانات و بودجه مردم و براى خدمت به آنها پديد آمدهاند و همواره بايد در اين مسير نيز حركت كنند. اين اصل در مورد مديران و گرداندگان مؤسسات عمومى نيز صادق است. چرا كه آنان با در اختيار گرفتن بودجه و امكانات مردمى، متعهد شدهاند در جهت تأمين مصالح جامعه حركت كنند. بنا بر اين بايد احراز شود كه تا چه حد به تعهد خويش پايبندند. البته اين مسئله باز به معناى دخالت در امور شخصى مديران و تجاوز به حريم خصوصى آنان نيست، بلكه مقصود آن است كه همواره بايد حوزه مديريتى و اختيارات چنين كسانى زيرنظر باشد و كنترل گردد. با همين رويكرد است كه امام علی (علیه السلام) از مالك اشتر مىخواهد كارهاى زيردستان و كارگزاران خود را زيرنظر داشته باشد و از طريق فرستادن منهيان و مراقبان، مانع تخلفات احتمالى آنان گردد. در اين مورد ايشان پس از آنكه دستور مىدهد تا كارگزاران براساس توان و شايستگى انتخاب شوند، مىفرمايد: «بر كارهاى آنان مراقبت دار و جاسوسى راستگو و وفاپيشه بر ايشان بگمار كه مراقبت نهانى (131) تو در كارهايشان، واداركننده آنها است به رعايت امانت و مهربانى است بر رعيت. (132) »
انسان، طبيعتا به خطاكارى گرايش دارد، وگرنه ديگر نيازى به امر و نهى نبود. از آنجا كه غرايز در او بالفعل و تربيتپذيرى بالقوه است، (133) اگر به خود واگذاشته شود، به كجروى خواهد افتاد. در اين مرتبه نفس بسيار نيرومند و حاكم و آمر است و همان است كه حضرت يوسف از آن چنين ياد مىكند: «نفس خود را تبرئه نمىكنم كه نفس به بدى فرمان مىدهد، مگر آن كه پروردگارم رحم كند. (134) » بدينترتيب، حتى در آرمانىترين جوامع و با بودن بهترين الگوها، نمىتوان تضمين كرد كه هيچ خطايى رخ ندهد. از اينرو، گفتهاند: «انسان جايزالخطا ـ و حتى گاه واجبالخطا ـ است.» توجه به اين حقيقت، هشدارى است در باب شناخت بيشتر ماهيت انسان و بهكار گرفتن درست اصل امر به معروف و نهى از منكر.
افزون بر اين، نه تنها ارتكاب فحشا و اعمال ناپسند، از نظر دينى منكر است، گزارش و نقل و نشر آن نيز نوعى منكر بهشمار مىرود. از اينرو اگر كسى مرتكب گناهى شد، موظف است آن را پنهان نگه دارد و از تجاهر به آن خوددارى كند. رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم پس از آنكه مسلمانى را كه زنا كرده و آنگاه خود به آن اعتراف كرده بود، حد زد، فرمود : «هر كس بدين ناپاكىها آلوده شد، سزاوار است كه خود را با پوشش خداوند متعال، درپوشد و اظهار مكند. (135) » امام علی (علیه السلام) نيز پس از آنكه مسلمانى به گناه مستوجب حدى اعتراف كرد، خشمگين شد و فرمود: «چهقدر زشت است كه يكى از شما مرتكب اينگونه فحشاها مىشود و سپس در برابر همگان خود را رسوا مىكند! چرا در خانهاش توبه نكرد؟ به خدا سوگند، توبهاش ميان خود و خدا برتر از اجراى حد بر او بهوسيله من است. (136) » بنابراين نه تنها مرتكب گناه حق ابراز آن را ندارد، بلكه ديگران نيز حق ندارند كه گناه پنهان كسى را آشكار و عيان سازند و آن را منتشر كنند. قرآن كريم نيز، در اين باب تهديد سنگينى كرده است. (137) رعايت ظواهر و پايبندى به اصول اخلاق اجتماعى، مسئلهاى است و اخلاقى زيستن در نهان و داشتن خشيت الهى، مسئله ديگرى است. امر به معروف و نهى از منكر در پى تأمين مسئله نخست است. بر اين اساس، هرگونه پردهدرى و افشاگرى درباره گناهان نهان، خود نوعى منكر است و مستوجب مجازات.
نوشتهاند: روزى خليفه دوم بر منبر خود با صحابه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم مشورت كرد و پرسيد: «چه گوييد، اگر امام به چشم خويش منكرى بيند، روا بود كه حد زند؟» گروهى گفتند: «روا بود. (138) » اينان فقط مسئله مجازات را مد نظر داشتند، گويى كه هدف اصلى مجازات، تنبيه مجرم است . حال آنكه واضع قانون، كه عليم و حكيم است، اهداف ديگرى را نيز براى آن در نظر گرفته است كه مهمترين آن حفظ سلامت جامعه و حفظ ظاهر آن است. امام علی (علیه السلام) كه در آنجا حضور داشت، اين پاسخ را نپسنديد و اعلام داشت: خداوند متعال خود، شرط اجراى اينگونه حدود را گواهى دو شاهد عادل قرار داده است و امام را كه يكتن است نرسد به استناد گواهى خود حدى اجرا كند.« اين كارى است كه خداى ـ عزوجل ـ در دو عدل بسته است، به يك تن كفايت نيفتد. و روا نداشت كه امام به علم خويش در اين، كار كند و واجب داشت فرو پوشيدن. (139) » از نظر امام، حفظ سلامت آشكار جامعه، مهمتر از اجراى حدود خاص است كه مستلزم رسواسازى و افشاگرى است. از اينرو طى سخنان كوبندهاى از ياران خود مىخواهد دست از پردهدرى بردارند و خود را برتر از گناهكاران ندانند و همواره در نظر داشته باشند كه بسا گناه ديگران آمرزيده شود، اما از آنان، نه. امام در اين باب چنين توصيه مىكند: بر كسانى كه گناه ندارند و از سلامت دين برخوردارند، سزا است كه بر گناهكاران و نافرمانان رحمت آرند و شكر اين نعمت بگزارند؛ چندانكه اين شكرگزارى آنان را مشغول دارد و به گفتن عيب مردمان وانگذارد. تا چه رسد به عيبجويى كه برادر را نكوهش كند و به آنچه بدان گرفتار است، سرزنش كند. آيا به خاطر ندارد كه خدا چگونه بر او بخشيد و گناهان پوشيد ـ بزرگتر از گناهى كه او را بدان مذمت كند ـ و چگونه او را مذمت كند كه خود چنان گناهى كرده است ـ ليكن پوشيده و در پرده است ـ و اگر چنان گناهى نداشته گناهان ديگرى داشته كه از آن گناه بزرگتر است؛ و به خدا سوگند، اگر گناهى كه كرده بزرگ نيست و گناهى است خرد، جرأت او را بر زشتى مردمان گفتن، گناهى بزرگتر بايد شمرد.
اى بنده خدا در گفتن عيب كسى كه گناهى كرده است، شتاب مكن! چه، اميد مىرود كه آن گناه را بر او ببخشند و بر گناه خرد خويش ايمن مباش! چه، بود كه تو را بر آن عذاب كنند. پس اگر از شما كسى عيب ديگرى را دانست، بر زبان نراند، به خاطر عيبى كه در خود مىداند . و شكر بر كنار ماندن از گناه او را بازدارد از آنكه ديگرى را كه به گناه گرفتار است، بيازارد. (140) امام بر اين مسئله چنان تأكيد دارد كه در عهدنامهاش به مالك اشتر، او را از كسانى كه گناه نهان افراد را آشكار مىسازند، برحذر مىدارد و توصيه مىكند كه گناه مردمان را بپوشاند و «از رعيت آن را از خود دورتر دار و با او دشمن باش كه عيب مردم را بيشتر جويد، كه همه مردم را عيبها است و والى از هر كس سزاوارتر به پوشيدن آنها است. پس مبادا آنچه را بر تو نهان است آشكار گردانى و بايد آن را كه برايت پيدا است بپوشانى و داورى در آنچه از تو نهان است با خداى جهان است. پس چندان كه توانى زشتى را بپوشان تا آن را كه دوست دارى بر رعيت پوشيده ماند، خدا بر تو بپوشاند. (141) » بدينترتيب، امام علىعليه السلام واقعگرايانه جامعه را مىبيند و مىداند كه همه مسلمانان قديس نيستند و يوسفوار بهپاكى زندگى نمىكنند. اما اين دليل نمىشود كه هر گناه نهانى را آشكار كنيم و كوس رسوايى هر مسلمانى را بر سر هر كوى و برزن بزنيم. كسى كه در پى عيبجويى اين و آن است، همچون بيكارهاى است كه بر گندابى مىنشيند و آن را با چوبى به هم مىزند تا هر لحظه بوى ناخوش آن، رهگذران را بيازارد. اين منطق امر به معروف نيست، مسلمان راستين آن است كه خاكى بر آن گنداب بريزد و عفونت آن را بپوشاند، نه آنكه عفونتش را به هر سو بپراكند. گوهر سخن امام همين است. هيچ توجيه اخلاقى براى رسوا كردن ديگران به سبب گناهان نهانشان نيست. بدين روى نه تنها به نام امر به معروف نمىتوان پردهدرى كرد، بلكه يكى از معروفها ستر عيوب و پردهپوشى تا حد ممكن است؛ يعنى همان كارى كه امام علىعليه السلام با مجرمانى مىكرد كه خود براى اعتراف كردن مىآمدند. ايشان با تجاهل و دفعالوقت و تعويق اجراى حد، مىكوشيد پرده بر گناهان آنان بيفكند و مرتكبان منكر را بيمارانى مىدانست كه نيازمند ترحمند، نه دشمنانى سزاوار لگدكوبى . در تحليل نهايى، كسانى كه در پى عيبجويى و عيبيابى اين و آنند، يا خود عيبناكند و يا در سر سويداى خود آرزوى آن را دارند. آنكه در پى افشاى گناهان ديگرى است، يا خود در حسرت ارتكاب گناه مىسوزد و يا آنكه مىخواهد با اين كار قبح عمل از بين برود و زمينه گناهكارى او نيز فراهم شود. امام علىعليه السلام اين نكته ظريف روانى را چنين گزارش كردهاند: «عيبناكان، دوستدار پخش معايب مردمند، تا عذرى براى عيبناكى خود فراهم آرند. (142) »
امر به معروف و نهى از منكر، فريضه و واجب است. اما براى اجراى آن نبايد پا از حدود شرع بيرون گذاشت. اين واجب از آنهايى است كه نمىتوان براى اجراى آن واجبهاى ديگر را فروگذاشت و به محرماتى ديگر مرتكب شد. يكى از محرمات رايج در اجراى اين فريضه، بدزبانى و دشنامگويى است، كه آمر و ناهى مىپندارد چون حق با او است، مىتواند از هر زبانى و واژگانى استفاده كند. منطق قرآن و دستور خداوند متعال به موسى و هارونعليهما السلام (143) بايد در اين زمينه راهنماى هر مسلمانى باشد. قرآن كريم حتى دشنام دادن به مشركان را درست نمىشمارد (144) و مؤمنان را كسانى مىداند كه از هرگونه لغوى دورى مىگزينند (145) و حتى به جاهلان پاسخى در خور و مسالمتآميز مىدهند. (146) هدف از امر و نهى، نفوذ در دلها و برانگيختن مردمان در جهت پديد آوردن معروف و از ميان برداشتن منكر است؛ حال آنكه دشنامگويى مانع از نفوذ و سد راه همدلى است. اگر هم كمترين امكان تأثيرى در ميان باشد، دشنام دادن و بدگويى، آنرا از ميان مىبرد. از اينرو در منظومه فكرى امام علىعليه السلام جايى براى دشنام دادن وجود ندارد و ايشان روا نمىدارد كه مسلمانى دهان خود را بدان بيالايد. حضرت چون در جنگ صفين ديد كه يارانش به لشكريان معاويه دشنام مىدهند، آنان را از اين كار برحذر داشت و فرمود: من خوش ندارم شما دشنامگو باشيد؛ ليك اگر كردههاى آنان را بازگوييد و حالشان را فراياد آريد، به صواب نزديكتر بود و در عذرخواهى رساتر. (147)
عصاره آداب امر به معروف و نهى از منكر در لسان معصومان، تحت عنوان رفق آمده است. مقصود از رفق، ملايمت، نرمى، مدارا و رفاقت با تارك معروف و مرتكب منكر است. نه اينكه با او دوستى و رفاقت به معناى امروزين داشته باشيم، بلكه در برخوردهايمان راه نرمى و مدارا را پيش بگيريم و دوستانه و مشفقانه بكوشيم خطاكار را از راه كج بازآوريم. هنگامى امر و نهى ما مؤثر مىافتد كه راه همدلى را برگزينيم و تارك معروف را همچون بيمارى بدانيم كه نيازمند كمك ما است. خداوند متعال به پيامبرشصلى الله عليه وآله وسلم مىآموزد تا از منكر بيزار باشد، بىآنكه از عاملان آن بيزارى جويد و به او مىفرمايد: «پس اگر تو را نافرمانى كردند، بگو: من از آنچه مىكنيد بيزارم. (148) » در نتيجه حضرت رسول از كردار نادرست آنان بيزارى مىجويد، نه از خود آنان. همچنان كه طبيب از بيمار متنفر نيست و بر آن است تا او را درمان كند و از چنگال بيمارى برهاند . كسانى كه در صدر اسلام مىزيستند و از نزديك با تعاليم وحيانى و نبوى آشنا بودند، اين نكته را نيك دريافته بودند. لذا اگر كسى از آنان مرتكب گناهى مىشد و براى حد خوردن خود را معرفى مىكرد، به رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم يا امام علی (علیه السلام) عرض مىكرد: طهرنى؛ «پاكم ساز». آنان به نيكى مىدانستند كه هدف از حد زدن، نه كيفر دادن گناهكار، كه پاك ساختن او از گناه است.
آنكه در پى امر و نهى است، نيز بايد چنين نگاهى به امر و نهى خود داشته باشد. امام علىعليه السلام از رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نقل مىكند كه فرمود نبايد امر به معروف و نهى از منكر كند، جز آن كه اين سه صفت در او باشد: «در آنچه بدان امر مىكند، رفيق و در آنچه از آن نهى مىكند رفيق باشد... (149) ». تعبير كليدى رفق در گفتار معصومان فراوان وارد شده است. براى مثال امام صادق، پس از نقل ماجرايى عبرتآموز مىفرمايد: «امامت ما با رفق و دوستى و معاشرت خوب و پرهيزگارى است. (150) » خطبه 140 نهج البلاغه كه پيشتر ذكر شد، بر اين اصل پا مىفشارد كه آنان كه خود را پاك مىدانند، چندان غره نشوند و به سپاس اين نعمت به بدكاران با چشم رحمت و شفقت بنگرند . همچنين امام از مالك اشتر مىخواهد تا مهربانانه با بدكاران برخورد كند و آنچه را كه شايسته پوشاندن است، بپوشاند. سخن كوتاه، اساس امر به معروف و نهى از منكر، نفوذ و تأثير است و اين يك بدون رفق و مدارا و نرمى حاصل نمىشود.
مسائل اجتماعى، برآيند عوامل بسيارى است كه همگى در طول زمان شكل مىگيرند. اگر كسى پندارد كه با امر و نهى او همه چيز به سرعت درست مىشود، خود را فريفته و ماهيت جامعه و سازوكار آن و روحيات مردم را نشناخته است. از اينرو آن كه در پى تحقق اين فريضه است، بايد صبورانه و پيگيرانه به كار خود ادامه دهد و اگر نتيجه كارش نيز ظاهر نشد، نوميد نگردد؛ كه: «شكيبا، پيروزى را از كف ندهد، اگرچه روزگارانى بر او بگذرد. (151) » با همين نگاه است كه امام به فرزندش فرمان مىدهد تا امر به معروف و نهى از منكر كند و خود را به سختى عادت دهد و در اين كار صبورى پيشه كند. (152) اساس اثربخشى اين فريضه آن است كه از حالت اتفاقى و گاه به گاهى بيرون آيد و به شكلى مستمر و خستگىناپذير صورت گيرد، تا آنكه بهتدريج معروف در جايگاه درست خود قرار گيرد و منكر از سطح جامعه ناپديد شود.
اگر همچنان در سخنان امام و سيره عملى ايشان به كاوش ادامه دهيم، آداب بسيار ديگرى را خواهيم يافت، مانند اخلاص در عمل كه همهجا و بهويژه در اينجا كارساز و حياتى است . داستان مبارزه امام علی (علیه السلام) با آن پهلوان عرب، يعنى عمرو بن عبدود و اخلاص ايشان در آن جنگ، زبانزد بسيارى از بزرگان است. (153)
حسبه، نهادى بود كه براساس آموزه امر به معروف و نهى از منكر، شكل گرفت و در فرهنگ اسلامى گسترش يافت؛ تا آنجا كه به تشكيلاتى وسيع با اختيارات و وظايفى تعريف شده و مسئولانى مشخص تبديل شد.
اما حسبه چيست؟ حسبه در لغت به معناى پاداش، اجر، ثواب، شمارش و دورانديشى است. (154) ليكن اصطلاحا به معناى همان امر به معروف است هنگامى كه ترك آن آشكار، و نهى از منكر است هنگامى كه ارتكاب آن آشكار، باشد. علت نامگذارى امر به معروف و نهى از منكر به حسبه ظاهرا آن است كه آمر به معروف و ناهى از منكر، هدفش از اين كار ثواب الهى و پاداش اخروى است. بدينترتيب، حسبه، همان امر به معروف و نهى از منكر است، با نامى ديگر. اما آيا فرقى هم ميان ايندو وجود دارد؟
هر چند ماهيت اين دو يكى است، مهمترين تفاوت آنها در اين است كه حسبه، هنگامى پديدار مىشود كه فريضه امر به معروف و نهى از منكر، از صورت پراكنده و موردى خارج شده، بهگونهاى نظاممند پديدار گردد. (155) به تعبير ديگر هرگاه براى اجراى اين فريضه، نهادى ثابت پديد آيد و كسانى رسما متولى اجراى آن شوند، در اين صورت شاهد تحقق نهاد حسبه هستيم. پارهاى نويسندگان مانند ماوردى كوشيدهاند تفاوت ايندو را بهتفصيل بيان كنند و ميان آنها تمايزى قائل شوند، كه همه آنها به همين تمركز و سازمانيافتگى امر به معروف و نهى از منكر در حسبه برمىگردد. (156) با توجه به لزوم تمركز در حسبه و پديد آمدن تشكيلاتى براى آن و از سوى ديگر گستره امر به معروف و نهى از منكر، به نظر مىرسد كه حسبه تنها بخشى از وظيفه فراگير امر به معروف و نهى از منكر باشد. كسانى به اين نكته اينگونه تصريح كردهاند: حسبه، آن بخش از وظيفه گسترده امر به معروف و نهى از منكر است كه در شكل يك نهاد و تشكيلات در حكومت اسلامى وجود دارد و صلاحيتهاى آن از وظايف ديگر نهادهاى آن حكومت تفكيك شده است. (157) با اين حال، برخى فقيهان حسبه و امر به معروف و نهى از منكر را يكى دانسته و از هر دو يكجا بحث كردهاند. از اينرو شهيد اول، در يكى از كتابهاى فقهى خود، براى مباحث امر به معروف و نهى از منكر، عنوان «كتاب الحسبه» را برگزيد. (158) غزالى نيز، تفاوتى ميان ايندو نمىگذارد و گرچه در ركن معاملات خود، امر به معروف و نهى از منكر را نهمين اصل مىشمارد، در آنجا باب دوم را با عنوان «در شرط حسبت» مىآغازد . (159) نوشتهها و تحقيقات مفصلى درباره پيدايش حسبه، كارنامه درخشان آن و افول و فرجام غمبار آن وجود دارد كه خواندنى است. (160) در آغاز، حسبه مسئلهاى بسيط بود و رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم و خلفا خود بدان مىپرداختند و آن را بخشى از وظايف خود مىدانستند. گرچه حسبه شامل همه شئون اجتماعى مىشده است، از آن جاكه عمده تجلى روابط اجتماعى مسلمانان در بازارها به هنگام داد و ستد بوده، غالب نمونهها و اشارات مربوط به اين بخش از زندگانى مسلمانان بوده است و حتى غالب نويسندگانى كه به مسئله حسبه پرداختهاند، تأكيد خاصى بر بازار و اصناف داشتهاند . در تاريخ اسلام، نخستين كسى كه دست به حسبت زد، پيامبراكرم بود كه ميان مردم مىرفت و آنان را امر به معروف و نهى از منكر مىكرد. روزى حضرتصلى الله عليه وآله وسلم بر گندمفروشى گذر كرد. دست در گندم نهاد و انگشتانش مرطوب شد. پرسيد: «اى گندمفروش، اين چيست؟» پاسخ داد: «اى رسولخدا، بر اثر باران است.» حضرت فرمود: «چرا آنها را بالا نياوردى تا مردم ببينند؟ (161) » اما پس از آنكه مكه فتح شد، سعيد بن سعيد بن عاص را بر بازار مكه گمارد تا بر كسب و كار مردمان نظارت كند. (162) خليفه دوم نيز در بازارها مىگشت و به حسبه مىپرداخت. (163) اميرمؤمنان نيز چون به خلافت رسيد، اين سنت را پى گرفت و آن را بخشى از وظايف خود بهشمار آورد و با وجود دغدغههاى گوناگون و حوادث متعدد و جنگهاى پى در پى، مىكوشيد با رفتن به بازار و سركشى به اصناف، وظيفه حسبه را بهجاى آورد. ايشان غالبا در بازار كوفه مىگشت و مردم را به خداترسى، راستگويى، درستكارى و پرهيز از كمفروشى فرامىخواند. (164) أمیرمؤمنان علی (علیه السلام) حسبه را عادت خود ساخته بود و هنگامى كه در كوفه بود، هر بامداد به يكايك بازارها سر مىزد و بر سر هر بازار كه مىرسيد مىايستاد، وظايف كلى فروشندگان را بيان مىكرد و آنان را به تكاليف خود توجه مىداد و بانگ مىزد: اى گروه تاجران، از خداى ـ عزوجل ـ بترسيد. [آنان چون صداى حضرت را مىشنيدند، آنچه در دست داشتند مىافكندند و با دل و جان متوجه ايشان مىشدند و سخنان ايشان را مىنيوشيدند] خيرخواهى را مقدم داريد و با آسانگيرى بركت جوييد. به خريداران نزديك شويد و بردبارى را زيور خود قرار دهيد. از سوگند خوردن بازايستيد و از دروغ گفتن دورى كنيد و از ستمگرى خوددارى نماييد . با مظلومان به انصاف رفتار كنيد. به ربا نزديك نشويد، پيمانهها را كامل و ترازو را درست كنيد و از كالاهاى مردم نكاهيد و در زمين فساد نكنيد. (165) حضرت به همين ترتيب يكايك بازارها را مىگشت و آنگاه به دارالخلافه بازمىگشت و به كار مردمان مىپرداخت. امام علی (علیه السلام) در اين اوامر و نواهى خود، اصول كلى معاملات عادلانه را بيان، و بازرگانان را به وظايف خود آشنا مىكردند. مهمترين اصول از نظر حضرت عبارتند از:
ـ پرهيزگارى و خداترسى؛ ـ خير و فزونى را از خدا دانستن و از او خيرخواهى كردن؛
ـ به دست آوردن رونق تجارى و بركت از طريق آسانگيرى بر مشتريان؛
ـ نزديكشدن به مشتريان، از طريق ارزانفروشى، و بدينترتيب رونق دادن به كار خود؛
ـ بردبارى را پيشه خود ساختن؛
ـ پرهيز از سوگند خوردن، دروغ گفتن و ستم كردن كه غالبا از منكرات رايج در بازارها بوده است؛
ـ پرهيز از كمفروشى از طريق درست كردن واحدهاى توزين و اندازهگيرى.
بهگفته امام حسين عليه السلام روزى اميرمؤمنان، استر رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم را سوار شد و به يكايك بازارهاى كوفه سر زد و براى هر صنفى نكته مربوط به آن را كه امكان تقلب در آن بود، بيان فرمود. براى مثال به خرمافروشان گفت: خرماهاى پست خود را در معرض ديد قرار دهند و آنها را پنهان نكنند، و به ماهىفروشان فرمود: از فروش ماهى گنديده و در آب مرده بپرهيزند. (166) امام علی (علیه السلام) در حد بيان اين كليات توقف نمىكرد و هرجا فرصتى پيش مىآمد، به صورت موردى به حسبه مىپرداخت و آداب تجارت را به ديگران مىآموخت. نوشتهاند: روزى كنيزكى را ديد كه هنگام خريد گوشت از قصاب، مىخواست كه بر مقدار گوشت بيفزايد و سنگ را چربتر بگذارد. به قصاب فرمود: «بيشتر بگذار كه بركت را مىافزايد. (167) » امامعليه السلام در انجام دادن حسبه، همواره بر چند اصل تأكيد مىكرد:
.1 نظارت مستقيم؛
.2 كوشش بر ناشناس بودن خود؛
.3 تفكيك حقوق شخصى از حقوق عمومى؛
.4 آمادگى براى اقدام در هر زمانى.
سيرى در سنت امام نشان مىدهد كه در مركز خلافت خود، همواره خويشتن به حسبه مىپرداختهاند و علاوه بر گشت و گذار در بازارها، موارد خاص را نيز پىگيرى مىكردهاند و اين كار را بخشى از وظايف خود مىدانستهاند و حتى هنگامى كه يكى از ياران حضرت، به نام اصبغ، به ايشان عرض كرد كه حاضر است به جاى ايشان در بازار به حسبه بپردازد و بهتر است كه ايشان در خانه بنشيند، نپذيرفت و به او فرمود: «اى اصبغ، مرا نصيحت نكردى. (168) »
گزارشهاى تاريخى متعددى در دست است كه گاه حضرت به حسبه مىپرداخت، مخاطب ايشان را نمىشناخت و به همين سبب گاه بىاعتنايى مىكرد يا عكسالعمل توهينآميز از خود نشان مىداد. اين تأكيد بر ناشناختگى، بدان دليل بود كه غالبا افراد در صورت شناختن امام ظاهر رفتار خود را اصلاح مىكردند. بدينروى امام ترجيح مىداد كه در اينگونه موارد ناشناخته بماند. براى مثال نيمهروزى كه حضرت در حال بازگشت به خانه بود، زنى بر او راه بست و از تعدى شوهرش شكايت كرد و گفت كه او را از خانه رانده است. امام نيز به در خانه آن زن رفت و شوهرش را خواست و به او گفت كه با زن خود مدارا كند. آن مرد كه امام را نمىشناخت، خشمگين شد و گفت: «به تو چه ربطى دارد! به خدا قسم، به خاطر اين گفتهات، او را آتش مىزنم.» در اين هنگام مردم از هر سوى گرد آمدند و امام را اميرمؤمنان خطاب كرده، به او سلام گفتند. در اين حال بود كه آن مرد متوجه شد كه آن شفيع، خليفه مسلمانان است و از رفتارش پوزش خواست. (169) هر چند ممكن است گفته شود كه اين ناشناختگى گاه اتفاقى بوده است، اما حضرت خود بر اين ناشناس بودن مصر بود وگرنه مىتوانست بهگونهاى خود را بشناساند و مخاطب را به پذيرش نظر خود مجبور كند. در واقعه ديگرى، وقتى امام از باران به مغازهاى پناه برد، مغازهدار كه ايشان را نمىشناخت، حضرت را از مغازه بيرون راند. (170)
گاه حضرت كه به حسبه مىپرداخت، به موردى برمىخورد كه ظاهرا مسئله شخصى به نظر مىرسيد، اما گوياى حقى عمومى بود. بدين روى در اينگونه موارد گذشت نمىكرد و متخلف را كيفر مىداد. بدينترتيب نشان مىداد كه هر جا پاى منافع عمومى در ميان باشد، گذشت شاكى چندان تأثيرى ندارد. روزى امام علىعليه السلام كنيزكى را ديد كه نزد خرمافروشى مىگريد. چون علت گريه را پرسيد، كنيزك پاسخ داد كه يك درهم خرما خريده است، اما اربابش آن را نمىپسندد و اينك مىخواهد آن را پس بدهد، ولى خرمافروش حاضر به پس گرفتن آن نيست. امام خطاب به خرمافروش گفت: «اى خرمافروش، خرمايت را بگير و درهم او را پس بده، چون كه او خدمتكارى است و اختيارى از خود ندارد.» خرمافروش، على را كنارى زد و سخن او را نشنيده گرفت. در اين هنگام مردم گفتند: «مىدانى او كيست؟» گفت: «نه.» گفتند: «اميرمؤمنان را.» همان دم خرما را پس گرفت و درم كنيزك را به او داد و خطاب به امام گفت: «دوست دارم از من راضى باشى.» حضرت فرمود: «هرگاه حقوق مردم را كامل ادا كنى، بسيار از تو راضى خواهم بود. (171) » در اينجا چون آن مرد به وظيفهاش عمل كرد، حضرت از او درگذشت و حق خود را نديده گرفت و گفت كه رضايت او در گرو رضايت مردم و اداى حقوق آنان است. يك بار نيز مردى پس از خريدن پيراهنى، به دليل نداشتن آن شروطى كه تعيين شده بود، آن را پس آورد. اما فروشنده از پس گرفتن آن خوددارى كرد و حتى خريدار را كتك زد. شكايت به حضرت بردند و چون ثابت شد كه فروشنده بهناحق خريدار را زده است، امام او را نشاند و به خريدار گفت كه قصاص كند . آن مرد از حق خود گذشت و او را عفو كرد. حضرت فرمود كه خواستم در حق تو احتياط كنم . سپس فروشنده را نه ضربه شلاق زد و فرمود: «اين حق سلطان است. (172) »
حضرت هر چند بامداد را به حسبه بر بازار اختصاص داده بود، هرگاه نياز مىافتاد، آماده بود تا به امر به معروف و نهى از منكر بپردازد. براى مثال در همان ماجراى شكايت زن از شوهر خود، امام بر اثر گرماى شديد روز، از او خواست تا اندكى برآسايد و سپس به خانه آن زن برود. ليكن چون نگرانى آن زن را ديد، اندكى درنگ كرد و سپس فرمود: «نه به خدا قسم: [صبر نمىكنم] تا آن كه حق مظلوم با قوت گرفته شود. (173) » بدينترتيب، حضرت همواره آماده اجراى حدود خدا و حسبه و خدمت در جهت تحقق معروفها و از ميان رفتن منكرها بود و در اين راه هيچ سستى و كاهلى از خود نشان نمىداد. (174)
طى مرور نسبتا مفصلى دريافتيم كه امام علىعليه السلام امر به معروف و نهى از منكر را به معنايى بسيار گستردهتر از آنچه تصور مىشود، در نظر مىگيرند. ايشان اين فريضه را زيربناى ديگر فرايض و بنياد دعوت اسلامى و غايت دين مىشناسد. امر به معروف و نهى از منكر، فلسفه حكومت و تئورى انقلاب و معيار ارزيابى صلاح و فساد و مشروعيت يا عدم مشروعيت حاكميتها بهشمار مىرود. حكومتى از نظر ايشان مطلوب و مشروع است كه اين فريضه در آن به شكل كامل جارى باشد و همگان آزاد باشند تا يكديگر را امر و نهى كنند.
مهمترين كاركرد اجتماعى امر به معروف و نهى از منكر، تأمين حقوق همگان، اصلاح عامه، بازداشتن بدكاران، ممانعت از تجاوز به محرومان، حفظ نظام اجتماعى سالم، برقرارى عدالت و نگهداشت نظام ارزشى و اخلاقى جامعه است. اگر اين فريضه ترك شود، بهتدريج صالحان مست قدرت مىشوند و تباه مىگردند، يا شريران بر مسند قدرت مىنشينند و آنگاه دعاى نيكان مستجاب نمىشود؛ چرا كه خودكرده را تدبير نيست. اين آفت در همين حد باقى نمىماند، بلكه بهتدريج اساس جامعه مضمحل مىگردد و راه تباهى در پيش مىگيرد.
امر به معروف و نهى از منكر بايد به قصد حل مشكل و رفع مسئله باشد، نه مشكلآفرينى و مسئلهسازى.
اساسىترين ابزار نظارت اجتماعى، همين امر به معروف و نهى از منكر است كه در همه عرصهها كاربرد دارد. ليكن مردم غالبا به دليل ترس يا طمع اين فريضه را ترك مىكنند. حال آنكه روزى و مرگ هر كس در دست خدا است و اجراى اين فريضه نه روزى كسى را مىبرد و نه رشته جانش را مىگسلد.
امر به معروف و نهى از منكر، شرايطى دارد كه مهمترين آنها پايبندى آمر به معروف و ناهى از منكر به گفتههاى خويش است. نكته مهم درباره اين شرايط آن است كه نبايد بهانهاى براى ترك اصل فريضه گردد. بايد شرط را كسب كرد و آنگاه به امر به معروف پرداخت. امر به معروف و نهى از منكر به قصد تأثير صورت مىگيرد، نه صرفا اسقاط تكليف. بنابراين بايد در اين زمينه مراتب و آداب آن را رعايت كرد و با توجه به منطق «گره كز دست بگشايد چرا آزار دندان را» از آسان به دشوار پيش رفت و شيوه «الايسر فالايسر» را بهكار بست. مهمترين آداب اين فريضه از نظر امام عبارتند از: پرهيز از تجسس، پرهيز از پردهدرى، پرهيز از دشنام و رفق و صبورى در كار؛ چرا كه هدف از اجراى اين فريضه، نه دخالت در حريم خصوصى افراد است و رنجاندن ديگران، بلكه مقصود اصلاح است و تربيت.
آموزه امر به معروف و نهى از منكر، مسلمانان را به راهاندازى و تشكيل سازمان گستردهاى به نام «حسبه» هدايت كرد و آنان سازمانى پديد آوردند كه منحصرا وظيفهاش امر به معروف و نهى از منكر بود. آغازگر اين حركت خود رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم بود. امام علىعليه السلام نيز در دوران خلافت خويش به حسبه و نظارت بر كاركرد سالم اصناف مىپرداخت و اصولى بهكار مىبست كه مهمترين آنها اقدام مستقيم و مباشر خودشان بود.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :